دانلود رمان باغ آلبالو از هاله نژاد صاحبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

همه‌چیز از یک اجبار آغاز می‌شود. از یک قرار بیست ساله… عهد نانوشته‌ای که سال‌ها پیش بین دو برادر گذاشته شده، زندگی داراب و آذین را بهم گره می‌زند. اما… گره‌ای با طناب پوسیده!

خلاصه رمان باغ آلبالو

گوشش را به در چسباند تا شاید صدایی بشنود. اما دریغ از شنیدن آوایی.با نگرانی پشت در اتاقش نشست و ناخن‌هایش را جوید. استرس امانش را بریده بود و ذهن منفی‌نگرش، فرضیه‌های بدی می‌داد. کم پیش می‌آمد برای مسئله‌ای حاج عمویش بخواهد با مادرش خصوصی صحبت کند. همیشه واسطه گفته‌هایشان زن‌عمو عصمت‌اش بود. اما این‌بار حاج عمویش بی خبر به آنجا آمده و خواسته بود با مادرش خصوصی حرف بزند. مجددا پشت در ایستاد و گوش سپرد. ثانیه‌ای نگذشته بود که با باز شدن یک باره در، هراسان قدمی عقب رفت. ناهید خانم نگاه نگرانی به آذین انداخت و گفت: – پشت در چی‌ می‌ خواستی

مادر؟ طوریت شد؟ سرش را به طرفین تکان داد و با شتاب پرسید: عمو رفت؟ روی تخت آذین نشست و درحالی که گره روسری‌اش را باز می‌ کرد، جواب داد: – آره همین چند دقیقه پیش. کنجکاو و نگران جلوی پای مادرش نشست و پرسید: – خب چیکار داشت؟ ناهید خانم لبخندی زد و در حالی که دستش را به موهای آذین می‌کشید، زمزمه کرد: – خیره ان‌شاالله. در حالی که کلمات را گم کرده بود، مبهوت و بی صدا لب زد: – چی؟ ناهید خانم خم شد و سر آذین را به سینه فشرد. بوسه‌ای روی موهای مشکی‌اش زد و با بغض زمزمه کرد: – یعنی مبارکت باشه یادگار محمد. مبارکت باشه دخترم. سفید بخت بشی نور چشمم. هنوز باور

آنچه شنیده بود برایش مشکل بود. واقعا تمام شد؟ بلاخره وصال چند ساله‌اش میسر می‌شود؟ قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. با دودلی سرش را از روی سینه مادرش جدا کرد و من من کنان پرسید: مامان، توروخدا… یعنی چی؟ چی گفت عمو؟ دوست داشت واضح و بی کم و کاست بشنود… دقیق و او به و او گفته های بینشان را. می خواست بشنود تا باور کند تا دلش آرام شود. ناهید خانم دست های سرد حورا را میان دست های مادرانه اش گرفت و گفت: هیچی مادر حاج آقا گفتن آخر هفته که مصادف هست با ولادت امام رضا، به میمنت و مبارکی بیان برای بله برون. مکثی کرد و با لبخند ملایمی ادامه داد …