دانلود رمان زندگی و سکوت از مریم اباذری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

قصه ی زندگیِ سارا، برخلاف قصه های دیگر، نه از یک   روز سرد و پاییزی شروع شد و نه در کنار ساحل، زیر نورِ ماه و مهتاب به پایان رسید! سارا، دختری سرگشته در هجوم اتفاقاتی، که سرنوشت برایش رقم زد… همه چیز از آن شبی شروع شد که قرار بود سارا، پا در خانه ی امیدش بگذارد و زندگیِ رویاییش را با بهرام آغاز کند؛ غافل از آن که سرنوشت چیز دیگری برایش مقدر کرده بود…

خلاصه رمان زندگی و سکوت

شب حدود ساعت ۱۰ بود که سارا به خانه برگشت. شهاب روی مبل نشسته بود و به تلویزیون خیره مانده بود. با صدای در، رویش را به سمت سارا برگرداند و با اخم
فقط نگاهش کرد. نگاه شهاب خیلی سارا را ترسانده بود. سعی کرد به روی خودش نیاورد که ترسیده است. بدون این که به شهاب توجهی بکند به سمت اتاق رفت و لباس هایش را سریع عوض کرد و روی تخت دراز کشیده بود. هر لحظه منتظر عکس العمل شهاب بود. تمام وجودش پر از استرس بود.

در همین فکر بود که با صدای بم و سرد شهاب از جایش پرید. _ بلند شو _ خسته ام شهاب نزدیکش شد و دستش را گرفت و بلندش کرد. چند لحظه در چشمانش نگاه کرد و بعد محکم زد توی صورتش و پرتش کرد روی تخت! سارا از ترس خشکش زده بود. حتی می ترسید اعتراض کند. چهره ی شهاب خیلی عصبانی و پر از خشم بود. روی تخت افتاده بود و از شدت ترس به خودش می لرزید. به چهره ی شهاب که نگاه می کرد بیشتر برایش غریبه می آمد. احساس می کرد چقدر عوض شده است.

سارا دیگر او را نمی شناسد. _ چیکار داری می کنی شهاب، داری منو می ترسونی، راحتم بزار… _ دفعه ی بعد دستتو خورد می کنم، بار آخریه که این کارو می کنی! _ شهاب… _ ساکت باش دارم حرف می زنم، هیچی نگو، از این به بعد پاتو از تو خونه بیرون نمی زاری مگه این که من بیام دنبالت، هیچ جا نمیری، من خوشم نمیاد زنم تنها اینور اونور بره، خوشم نمیاد، فهمیدی؟ هر جا بخوای بری خودم میام دنبالت _ یعنی چی؟ _ بسه دیگه ساکت شو، نمی خوام هیچی بشنوم، عصبانیم یه بلایی سرت میارم…