دانلود رمان سراب بود من بودم و غم از سمیه. ح با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

راجب یه دختر به اسم نوراست دختری معمولی از خانواده ای معمولی که عاشق و دلباخته ی تک پسر حاج صفی که یکی از معتمدین بازار هست میشه اما هاتف بهش علاقه ای نداره .اما نورا نمی خواد اینو بفهمه. برای همین وقتی حاج صفی ازش خواستگاری می کنه تو روی خانواده اش می مونه و با اگاهی از بی علاقگی هاتف بهش جواب مثبت میده. اما هاتف از اونجایی که علاقه ای به نورا نداره..تمام سعیشو می کنه تانورا ازش جدا بشه…

دانلود رمان سراب بود من بودم و غم

امروز دقیقا دوماه از ترکم می گذره و پالک دوماهگیمو از کمپ تحویل گرفتم روش یه سخن امید بخش نوشته بودن و شماره ۲گذاشته بودن… یعنی من دوماهه که متولد شدم… مدال رو بالا گرفتم و گفتم (نورا مقیمی هستم دوماهه که متولد شدم) و با تشویق حضار که همه از نجات یافتگان بودن سر جام نشستم. بعد از جلسه از کلاس بیرون زدم که امیر علی رو تکیه داده به ماشین دیدم… براش دست تکون دادم و به طرفش رفتم. _سلام. _سلام نورا خانم کلاس چطور بود؟ _عالی..

_خوب پس بشینید بریم عزیز خانم رو برداریم ببریمتون استخر بانوان… بعدش بریم پیش دوستم که قرار بود پیشش آموزش ببیند چطوره؟ _عالیه… خیلی دوست دارم تو یه همچین کلاسی شرکت کنم… کاش می شد درسم رو ادامه می‌دادم.. امیر علی گفت: _حالا فعلا آمادگی واسه درس خوندن ندارین نباید خودتون رو خسته کنید… این دوستم کارش حرف نداره… هم حرفه است هم هنر و هم بازار کارش فراوونه اما فعلا فقط جنبه ی سرگرمی داره… حله؟!  _اوهوم… _پس سوار شین.

نورا؛ یه دوش مختصر گرفتم و آماده شدم که امیر علی بیاد دنبالم و باهم بریم پیش دوستش… رفته بود یه سر به اداره اش بزنه و برگرده. روبروی آینه ایستادم و شال آبی رنگمو درست کردم… شکوه خانم پشت سرم ایستاد و نگاهی از توی آینه به صورتم انداخت و گفت: _مادر جون صورتت خیلی بی رنگ و کسله… یه ذره سرخاب و سفیدآب بزن به خودت. لبخند زدم و گفتم: _نه شکوه جون من عادت ندارم آرایش کنم. دست به سینه ایستاد و گفت؛ آخه تو چرا اینقدر دل مرده ای جانم؟ تو جوونی یه کمی به خودت برس…