دانلود رمان محصور شدگان از سوگند موسوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان راجب چهارتا جونه کنجکاوه که تصادفا تو یه جاده گیر میوفتن و میرن داخل جنگل ولی رفتن به اونجا سرنوشت زندگیشونو تغییر میده  ولی داستان اونجا تموم نمیشه خیلی اتفاقات میوفته که خوندنش خالی از لطف نیست…

خلاصه رمان محصور شدگان

بعد برگشتن اگ مسافرت همه چی رو روال بود داشتن به خوبی و خوشی زندگی می کردن خیلی راحت بودن مثل همیشه میرفتن خونه همدیگه و میگفتن می خندیدن یه روز اریا برای نهار زود اومد خونه سوگند داشت تلویزیون نگاه می کرد با صدای کلید که تو در چرخید به سمت در نگاه کرد اریا: سلام بیا اینارو بگیر سوگند بلند شدو وسایل و از دست اریا گرفت سوگند: چقد زود اومدی اریا: کارم زود تموم شد دیگه اومدم خونه نهار حاضره سوگند: اره دست و صورتتو بشوری کشیدم.

اریا گوشیشو رو این گذاشت با سویچشو و رفت سمت دستشویی سوگند در حال کشیدن غذا بود اریا اومد لباسشو عوض کرده بود گفت: اینقد خستم که بعد نهار مثل خرس می خوابم سوگند: امروز که زیاد کار نداشتی اریا: کار داشتم ولی زود تموم شد وای نمی دونی با چه ادمای زبون نفهمی  سروکله باید بزنم که اه اه سوگند: اریا یچیز بگم قبول می کنی اریا: جانم بگو سوگند همونطوری که بشقاب اریا رو یر می کرد با ناز گفت: ببین من همش تو خونم حوصلم سر میره تنهام خوب چی میشه منم برم سرکار.

اریا یکم اخم کرد بعد گفت: خوب؟؟ سوگند من و من کردو اخر گفت: بیام شرکت؟ اریا هم خیلی قاطع گفت: نه بحثم نباشه می خوام نهار بخورم سوگند: اخه… اریا یرید وسط حرفش اریا: عزیزم گفتم نه اصرار نکن چون فایده نداره الانم غذاتو بخور سوگند حرفی نزدو ناراحت نشست رو صندلی و با غذاش بازی کرد اریا همش تو فکر بود غذاش که تموم شد تشکر کرد و بشقاب شو گذاشت تو سینگ و رفت رو تخت دراز کشید و دستاشو گذاشت رو ییشونیش سوگند مشغول جمع کردن میز و شستن ظرفا شد بعد تموم شدن کارش…