دانلود رمان میراث شوم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

روبی استخدام شده تا ۳۹ شب برده ی من باشه و نقش یک دختر دزدیده شده رو بازی کنه اما به نظر میاد از هیچی خبر نداره و از اطاعت کردن از من سرباز می زنه ولی این نافرمانی عاقبت بدی براش داره..

خلاصه رمان میراث شوم

چه کلمه ی ترسناک و عجیبی. این کلمه همراه وفاداری و مسئولیت پذیری می آمد. هر دو برایم ناآشنا بودند. نایلا در راهرو به دنبال خودم می کشاندم. دندانهایم را از عصبانیت به هم فشار می دادم وقتی دوربین ها را می دیدم. نایلا این را نمی دانست که ما تماشاچی داشتیم. هردویمان کنترل می شدیم. سرم را تکان دادم. در انتهای راهرو، او را محکم به سمت جایی که اولین عهد اجرا می شد کشاندم. این بخش متعلق به خودم بود. خوش شانس بودم که فضایی به این بزرگی برایم بود. دیشب با انجمن برادری جلسه داشتیم.

الماس های جدیدمان به فروشندگان سپرده شده بود. قاچاق الماس خیلی خطرناک بود. چون هر کسی که در این کار بود یک تکه کوچک الماس می خواست. الماس ها راحت ترین راه برای انتقال ثروت بودند. انجمن برادری برای این شکل گرفته بود تا کسی سعی نکند از ثروت ما چیزی بدزدد. همیشه موقع حمل و افراد زیادی محموله را اسکورت می کردند. پلیس از خلوت بودن جاده ها مطمئن می شد. با اینحال همیشه افرادی برای دزدی می آمدند. اما ما هیچوقت به یک روش الماس ها را منتقل نمی کنیم.

بعد از بحث و جدل با نایلا در روزهای گذشته، آرزو می کردم که درگیری به وجود بیاید تا بتوانم این خشم را خالی کنم. اما آخرین محموله به آرامی و بدون دردسر منتقل شده بود. وقتی دیشب ساعت چهار به تختم رفتم، به نایلا فکر می کردم. وقتی به جنگل فکر می کردم حس خوبی داشتم. طوری که هیچوقت آن را تجربه نکرده بودم. همین باعث شد به آرامش و سکوت برسد. می خواستم به نایلا به خاطر برهم زدن آرامشم آسیب بزنم. اما از طرفی هم می خواستم او را برای خودم کنم. نایلا مچ دستش را کشید و سعی کرد دستش را آزاد کند…