دانلود رمان نفسم می گیرد از helma.M با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان درباره ی دختری است به نام تارا که پدرو مادرش در تصادف زخمی می شوند و برای هزینه عمل جراحی در قبال دادن سفته، پولی قرض می کند، با مرگ پدر و مادر زندگی اش دچار مشکلات زیادی می شود، بدهی، برشکستگی ،یتیمی و بی کسی با همه این سختیهاعاشق می شود، عقد می کند، ولی خانواده عشقش اجازه زندگی مشترک را نمی دهند و او با وجود باردار بودن جدا می شود و دست روزگار ….

خلاصه رمان نفسم می گیرد

از خستگی روی مبل می افتم و چشمامو می بندم، بوی ادکلن اشنایی به مشامم می رسه، قبل از باز کردن چشمام لبخند می زنم و چشمامو باز می کنم، کسی که تمام زندگیمه روبروم وایستاده با یه لبخند تارا کش روی لب و دو تا لیوان چایی در دست: خسته نباشی خانومی برات چایی ریختم. با لبخند چای رو از دستش می گیرم، به خونه خالی نگاه می کنم: صدرا جان خونه خیلی خالیه ها. -: از فردا هر روز زود از سر کار میام خونه با هم میریم خرید جهیزیه تارا خانوم، خوبه؟ -عالیه ،چی بخریم؟؟

-اول وسایل آشپزخونه و پذیرایی،بعد خواب خودمون، بعد عروسی هم اطاق وروجک های بابا رو می چینیم. با مشت به بازوش می زنم: صدرا اینقدر اذیتم نکن… می خنده و سریع بحث رو عوض می کنه: ولی امروز خاله نسرین خیلی زحمت کشید، خونه رو که چیدیم تموم شد، یک شب شام خاله رو با استاد دعوت کنیم. -نظرت چیه براشون هدیه بخریم، این مدت خیلی برامون زحمت کشیدن. -فکر خوبیه… کاش خاله رو شام نگه می داشتیم. -خاله گفت؛ وسیله زیادی که ندارید.

این هایی رو هم که هست جابجا شده،من برم خونه ام کار دارم، بعداًمفصل میام خونتون… صدرا،… خوبه این دو تا کاناپه رو آوردیم، وگرنه باید روی روزنامه می خوابیدیم.
صدرا روی کاناپه روبرویی دراز می کشه :تاراجان میشه یک ملحفه بکشی روم؟؟ -ملحفه چرا؟!! نزدیک صبح سردتر میشه، خونه هم که خالیه، سرما بیشتر خودشو نشون میده، شب عیدی سرما می خوری. میرم از تو کمد دیواری دو تا پتو و دو تا بالش میارم،به بالش می گذارم زیر سر صدرا و روشو پتو می کشم، اصلاً تکون نمی خوره کمکم کنه، مثل بچه ها ذوق کرده، بهش می خندم، اولین شب تو اولین خونه مشترکمون یه حس و حال دیگه ای داره. صدرا آرنجشو گذاشته روی پیشونیش و چشماشو بسته…