دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

مرد متاهلی که مجبور به صیغه کردن دختری سیزده سال کوچیک تر از خودش میشه…

خلاصه رمان وامق

هر دو رو به روی هم روی صندلی های لیمویی رنگ رستوران نشستیم و با شوق به فضای نسبتا شلوغ و شیک اش خیره شدیم. الهه با خنده سرش را جلوتر آورد و گفت: -اطراف و نگاه توروخدا! تموم دخترا یه پسر رو به رو شون نشسته! بگردم شانس گند تورو که باید ریخت منو تحمل کنی. در حالی که به شوخیاش می خندیدم دست هایش را گرفتم و از اعماق وجودم گفتم: -من حضور تو رو به همهی دنیا ترجیح میدم الهه. سرش را پایین انداخت و با انگشت های شصتش پشت دست هایم را نوازش کرد.

از سکوتش استفاده کردم و ادامه دادم: -من تازه در کنار تو می فهمم زندگی یعنی چی! از وقتی که اومدی به زندگیم می فهمم دور و اطرافم چه خبره؟ الهه من خیلی ممنونتم. لبخند عمیقی روی لب هایش نشست و در جوابم گفت: -تو هم به من قدرت میدی بهار، ببین دیگه از دیده شدن صورتم خجالت نمی کشم! و اینو مدیون توام. چون پذیرفتم خودمو. و تو باعث شدی که ازش فرار نکنم. با آمدن گارسون و آوردن پیتزا هایی که سفارش داده بودیم هر دو سکوت کردیم. من و الهه هر دو به طریقی پر از زخم بودیم… پر از حسرت…

پر از رویایی هایی که رسیدن بهشان غیرممکن بود. اما طی همین مدت کم، التیام بخشیدن را آموخته بودیم. الهه آرامش من شده بود و من قدرت او! هر دو کامل کنندهی چیز هایی بودیم که نداشتیم. با اشتها به پیتزایی که مانند خیلی چیز های دیگر اولین تجربه ام محسوب میشد نگاه کردم. اولین تیکه را با احتیاط برداشتم و با لذت به دهن کشیدم. طعم فوق‌العاده داشت. آنقدر به دلم چسبید که نمیدانم چگونه در کمترین زمان، تمام حجم بشقاب را خورده بودم. تا به خودم آمدم جز چند نان خشک چیزی در بشقاب نبود…