دانلود رمان کسی پشت سرم آب نریخت از نیلوفر لاری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

کلاس در سکوت سنگینی فر رفته بود . تنها صدای قدمهای آقای بهرامی دبیر تاریخ سکوت را می شکست. گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره می شد. خودکار در دهانم بود ودرآن را می جویدم و پشت سر هم آهسته تکرار می کردم: منگوقاآن پس از مسلمان شدن چه نامی اختیار کرد ؟
اه! چرا یادم نمی امد. اگر این بیست و پنج صدم را از دست بدهم بیست نمی شوم …

خلاصه رمان کسی پشت سرم آب نریخت

.کاش یادم میامد اما یادم نیامد! “وقت تمام شد بچه ها !لطفا ورقه ها بالا” از ناراحتی نفس بلندی کشیدم وبه ناچار ورقه رابالا بردم. نگاهم به سمیرا افتاد که لبخندی حاکی از رضایت روی لبانش نقش بسته بود . “باشد !این بیست مال تو ” وقتی آقای بهرامی برگه امتحان را از دستم گرفت با دیدن چهره در هم من فهمید که نمره ای را از دست داده ام .”غصه نخورید خانم ستایش همیشه که نباید بیست بگیرید ”

زنگ که به صدا در آمد با همان اعصاب به هم ریخته همراه دیگر بچه ها به حیاط مدرسه رفتیم . سمیرا و نرگس از مقابلم گذشتند صدای خنده هایش مثل چکش بر اعصابم می کوبید :”من که بیست میگیرم! امتحان دستور زبان هم همینطور …” وقتی نگاه مرا خیره دید ریز خندید و از من فاصله گرفت . “مانی مانی! کجایی دختر تمام مدرسه را دنبالت زیر و رو کردم .” صدای الهام بود دوست و هم نیمکتی من…