دانلود رمان گل فروشی خیابان مارسی از مهشاد لسانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختر زیر باران تند پاییزی میدوید.چادرش خیس بود و درکالج های چرمی اش،پر از آب.سینه اش به خس خس افتاده بود و هن و هن می کرد.دوباره داشت نفس تنگی می گرفت.اسپری آسمش را نیاورده بود ان روز.بدنش کرخت شده بود اما این کرختی از سرما و باران پاییزی نبود،از جمله ای بود که همین نیم ساعت پیش آن را با گوشهای خودش شنیده بود.” دیگه چیزی بین ما نیست!برو دنبال زندگیت…”

 

خلاصه رمان گل فروشی خیابان مارسی

دوباره جمله منحوس در سرش پیچید و اشک‌های داغش که از بغض چند ساعته در پشت پلکهایش جا خوش کرده بودند، از چشمان مشکی بیرون ریختند و با قطره های باران، یکی شدند. در میانه ی راه کنار پیاده رویی که با جدولی زرد و راه راه از خیابان خلوت جدا شده بود، ایستاد و دستش را روی قلبش گذاشت. چیزی مثل گلولهای داغ میان دستهایش بالا و پایین می رفت. به پشت سرش که نگاه کرد، باورش نشد که آن همه راه را از سر چهار راه تا به اینجا دویده است.

بی توجه به آب‌های خیس و گلی جدول روی آن ها شد و سرش را توی دستهایش گرفت. دلش می خواست همانجا زار بزند! دلش می‌خواست وقتی به خانه رفت، مادر چیزی از او نپرسد! نپرسد که چه شد؟ بالاخره او چه گفت و دختر چه شنیده است! هرگز دلش نمی‌خواست به چهار سال دوستی ای فکر کند که تمام روزهای خوش جوانی اش را با خود برده و حالا به بهایی شاید سنگین، روح او را خراشیده بود…