دانلود رمان اتهام واهی (جلد دوم) از ماریا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من دختر مذهبی که پدرم به خاطر آبرویش و نقشه‌ی برادروهمخونم، مجبورم کرد پای سفره ی عقد پسری بشینم که عاشق دخترخاله اش بود… به خاطر حفظ جونم و مخفی موندن رازی که قدرت فاش کردنش رو نداشتم نقشه ی خودکشی کشیدم و فرار کردم… شهربه‌شهر رفتم و رسیدم به خونه ی کسی که از انسانیت بویی نبرده بود. آرتین مهدوی مردی پرغرورو زخم خورده و بدبین… معلم دخترش شدم… با صیغه کردنم مجابم کرد وارد نقشش بشم… آرتین مهدوی بزرگ رو دیوونه‌ی خودم کردم… حالا من موندمو آرتین و انگشت اتهام مردمی که بویی از انسانیت نبرده بودن…

خلاصه رمان اتهام واهی

من مستحق چنین رفتاری نبودم. از زمین و زمان گله مند بودم. منم حق زندگی، حق دوست داشتن و دوست داشته شدن را داشتم. منم آرزو بچگی کردن و خاله بازی را داشتم.حق شیطنت، تاب بازی، قایم باشک، قصه شنیدن و دست نوازش پدرانه را داشتم. از همه ی آرزوهای بچگانه محروم شدم. با لگد محکم حسین، نفسم رفت و آرزوهایم مثل هر روز به سیاهی تبدیل شد. غرشش رعشه به جان، بی جانم انداخت. چشم و گوش خودت می جنبه و به نامزدت تهمت می زنی… می کشمت… قلم پات رو می شکنم…

نمی زارم از فردا بری تو اون مدرسه ی کوفتی… دست های بی جانم را محافظ صورتم کردم. از درد مشت و لگدها به خودم می پیچیدم. اما حاضر نبودم حرفم را پس بگیرم. افترا نبسته بودم و تهمت نزده بودم، با چشم های خودم هر روز نظاره گر کارهای نامزدی بودم که به زور بیخ ریشش بسته شده بودم، مثل یک کالای بی ارزش… حاج بابا بازوی حسین را چنگ زد. حسین تو خونت رو کثیف نکن… من خودم بلدم این مایع ننگ رو چطوری آدم کنم… حسین بی اعتنا به حرف های حاج بابا عربده کشید.

حاجی شما اگر ذره ای به حرف من اهمیت می دادی، الان این بل بشو پیش نمی آمد. حمید دست روی سینه ی سپر کرده ی حسین، جلوی حاج بابا گذاشت. صدات رو بیار پایین حسین… تا حاج بابا هست ما کاره ای نیستیم… حسین با قلدری دست حمید را از سینه اش پس زد. تو برای من معلم ادب نشو… گم شو کنار… اگه یک جو غیرت تو وجودت بود، همان لحظه گیس های این بی آبرو رو می بریدی. خفه خون بگیرید… حاج بابا این بار با صدای پر ابهتش کل خانه را تو سکوت متلق فرو برد…