دانلود رمان اردیبهشت از صدف_ز با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان فراز، پسری که بازیگر سینماست و آرام دختری که پدرش مغازه داره و قمارباز، ازقضا دختره رو میبره خدماتی باغی که جشن توش برگزاره و فراز بهش دست درازی میکنه و فراز در پی بدست آوردن آرام میفته…

خلاصه رمان اردیبهشت

فراز پشت سرش وارد شد و درو بست. فضای دفتر کمی سرد و دلگیر بود. ارمغان کیفش رو روی میز شیشه ای وسط سالن انداخت و راه افتاد به طرف آبدارخونه… دهانش عین کویر خشک بود… باید چای دم می کرد. – البته… خیلی هم بد نشد! میخواستم خودم امروز یا فردا بیام دیدنت! آقای رسولی باز هم با من تماس گرفتن. خواستن بابت این فیلم سینمایی جدیدش باهات حرف بزنم… خیلی اصرار داره که نقش رو قبول کنی! فراز! به من هم یک کمیسیون چرب و چیلی وعده داد… اگه بتونم راضیت کنم بشینی پای قرارداد! مصنوعی خندید و دکمه ی چای ساز رو فشار داد. فراز پشت سرش وارد

آبدارخونه شد.. خیلی عصبی و بی حوصله بود.. بددهن تر از همیشه! -گور بابای رسولی! چرا منو از صبح می پیچونی ارمغان؟ خودت می دونی برای چی اومدم! ارمغان حس خفگی می کرد… باز پلک هاش به سوزش افتاد حس کرد میخواد گریه کنه . فراز کاملاً نزدیکش اومد و کنارش ایستاد و نگاه کرد به صورت غمگینش. -دختره رو دیدی؟ ارمغان خیره به بدنه ی پلاستیکی چای ساز… آهسته جواب داد: -نه… امروز نتونستم! زبونش رو روی لب رژ خورده اش کشید و ادامه داد: -البته… شماره تلفنش و آدرسش رو گیر آوردم! فراز نفس عمیقی کشید بهش زنگ نزدی؟ -نه! -چرا؟! ارمغان هیچی نگفت…

نگاه فراز سخت شد -شماره اش رو بده به خودم! ارمغان حس می کرد داره جک می شنوه عصبی و کلافه پلکاشو روی هم فشرد و خندید. چی؟ میخوای تو بهش زنگ بزنی؟ فکر میکنی حاضره صدای نحست رو بشنوه؟ ها؟! چون یک بازیگر معروفی… فراز وسط کلامش پرید: -نه چون مجبوره که بشنوه! هر دومون مجبوریم… برای اینکه این افتضاح تموم بشه بلاخره.. بیش از حد عصبانی بود. از ارمغان رو برگردوند و از آبدارخونه خارج شد. آب داخل چای ساز به جوش اومد. ولی ارمغان وقت دم کردن چای رو نداشت. فوری برگشت و از آبدارخونه خارج شد و فراز رو دید که کیفش رو گشته و موبایلش رو پیدا کرده و…