دانلود رمان برگ زیتون از سارا جمشیدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

نگار زنی جوان که بعد از مرگ شوهرش مجبور میشه برای حضانت دخترش، صیغه ی برادر شوهری بشه که ناتوانی داره و.. در این بین برادر سومی وجود داره که قبلا به نگار دست درازی کرده و همچنان طمع بیوه ی برادرش رو داره.

خلاصه رمان برگ زیتون

آریو بیرون رفت و منم بعد از این که لباس های خودم رو عوض کردم نیاز رو همونطور خواب پوشک و لباس تمیز پوشوندم و با برداشتن ساکش از اتاق بیرون رفتم. نگاه آریو روی چادر سیاهی تنم بی حرف پایین و بالا شد. نیاز و ساکش رو از دستم گرفت و خونه رو به مقصد رستورانش ترک کردیم. آریو پشت فرمون که نشست نیاز رو دستم داد و پشت اولین چراغ قرمز پرسیدم: میخوای به همه بگی زن صیغه کردی؟ نیم نگاهی بهم انداخت و لب زد: مشکلی داری تو؟ مشکل که داشتم اما سعی کردم بی تفاووت خودم رو نشون بدم. شونه ای بالا انداختم و

زمزمه کردم: نه اما میخوای چه دلیلی بیاری؟ با خشم نگاهم کرد و غرید: اگه هر بار تو کنایه نزنی آب از آب تکون نمیخوره. ناراحت از حرفش سر به زیر انداختم و به چهره ی غرق خواب نیاز خیره شدم، دخترکم خیلی مظلوم ساکت و همیشه هم خواب بود و این نگرانم می کرد. بالاخره به رستوران رسیدیم و آریو از همون بدو ورود من رو خانومش و نیاز رو هم دخترش معرفی کرد. پرسنلش خیلی خوب و خونگرم با من و نیاز رفتارن و عجیب بود که حرفی راجع به دلارا نمیزدن آریو از گوشه ی چشم نگاهم کرد و گفت: – تا حالا دلارا ندیدن بار اوله که شخصی

از زندگی خصوصیم رو می بینن، آهانی گفتم و روی مبلی که رو به روی میز ریاستش بود، جا خوش کردم. سرگرم نگاه کردن به نیاز بودم که یهو آریو پرسید: لباست کو زن؟! با این حرفش صاف روی مبل نشستم و تیز نگاهش کردم. حق به جانب دستی در هوا تکون داد و گفت: چرا اینجوری نگاه می کنی؟ لباس کو؟ وسط هال ولش نکرده باشم یه وقت. نیاز رو کنارم روی مبل خوابوندم و زمزمه کردم: برگشتیم خونه برمیدارمش. لبخند مضحکی زد و گفت: آخه طوبی خانوم برای تمیز کاری میاد. اخم هاش درهم شد انگاری که چیزی یادش اومده باشه…