دانلود رمان بهار رسوایی از حدیثه ورمز با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

عمران بوکسور کله خراب و خشنی که برای انتقام از بهزاد و زمین‌زدن او دست روی خواهرش بهار می گذارد. پسر متعصب و پر شر و شوری که به هیچ صراطی مستقیم نیست، بهاری را وارد ماجرا می کند که نشان پسر عمویش است… اما با دست‌درازی و بی‌حرمتی که عمران به بهار می کند مجبور به ازدواج با او می شود و این اجبار آتش انتقام عمران را بیشتر می کند…

خلاصه رمان بهار رسوایی

جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم و نگاه نگرانم را به دنبال عقربه های گریزان ساعت می دواندم. عقربه ی ساعت شماطه دار روی نه و نیم شب ایستاده بود و هنوز از بهزاد و بهنام خبری نبود. کانال های تلویزیون را مدام عوض می کردم تا بالاخره روی شبکه ی مستند مکث کردم هیچ چیز نشان نمی داد! به روی شکم برگشتم و صورتم را به پرزهای قالی چسباندم. سه روز دیگر به ماه رمضان مانده بود و من امروز کلاس قرآن را نرفته بودم. با صورت سرخی که داشتم شرمم می شد از خانه خارج شوم. از شنیدن صدای قدم هایشان، هراسان بلند شدم و به سمت خان جون رفتم و کنارش نشستم.

با ورودشان آرام زمزمه کردم: سلام. بهنام سری تکان داد و به سمت آشپزخانه رفت، اما ابروهای در هم گره خورده ی بهزاد به این سادگی ها باز نمی شد. نگاهی به چهره ی غرق در خواب خان جون انداخت و راه آمده را دوباره بازگشت و به سمت اتاقشان که پایین پله ها بود راهی شد. – دخترک پاشو شام بیار گشنمه. صدای مهربان و پر انرژی بهنام، باز هم پرو بالم داد. سفره را پهن کردم و خان جون هم بهزاد را برای خوردن شام صدا کرد. هنوز هم قیافه اش در هم و وارفته بود. بی اهمیت سالاد شیرازی را در جلوی بهنام گذاشتم. امروز کسی به خونه تلفن نزد؟مرا خطاب می کرد اما نگاهش به بشقاب غذایش بود.

بی حواس گفتم: یه پسره زنگ… ادامه ی حرفم را قورت دادم. دوباره اخم هایش در هم تنیده شد که از ترس خودم را به سمت خان جون کشیدم. هیچ کس حرفی نزد. بهزاد نیز بدون حرفی غذایش را خورد اما بهنام دور از چشم شان سری از روی تاسف برایم تکان داد. تا آخر غذا هیچ نفهمیدم و با هر حرکت بهزاد، نفس هایم به شماره افتاد. – تو می دونستی گیج تر از خودت بازم خودتی! ظرف های شسته شده را در قفسه ی کابینت جاسازی کردم و همان طور که مشغول باز کردن پیش بند از روی لباسم بودم، گفتم: آخه خب من حواسم نشد. به کابینت تکیه زد و گفت: بهار حواست به رفتارات باشه ها، بهزاد خیلی روی تو زوم کرده…