دانلود رمان جوهر سیاه از فرشته تات شهدوست با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سنتی که از گذشته در طایفه ای بزرگ و سرشناس به جا مانده و چه بسا به خاطر بقای آن خونها ریخته اند. این آیین سالهاست که دست به دست میان وراث می چرخد… و حالا تنها وارث این خاندان خدیو است. مردی جسور، بی رحم باهوش و بسیار قدرتمند که زخم خورده ی همین رسومات است و برای از میان بردن آن لحظه شماری میکند. این رسم چیست ؟!… و چرا خدیو بعد از سالها توبه اش را می شکند؟!

خلاصه رمان جوهر سیاه

دیشب خدیو به خانه برنگشت. عصر از عمارت بیرون زد و سرشب که نازان با او تماس گرفت گفت کاری پیش آمده و دیر وقت بر میگردد. کیهان در نبود او نگهبان ها را اطراف ساختمان بسیج کرد و همراه جبا مراقب بود جریان بشیر بار دیگر تکرار نشود. نازان تا پاسی از شب در اتاق خودش ماند، اما در نهایت دلتنگی بر ترس چیره شد وقتی در اتاق خدیو را باز میکرد دستش میلرزید. نشستن روی تخت او، بوییدن بالش و ملحفه ی خنک و کت مردانه ای که روی دسته ی صندلی افتاده بود….

همین ها باعث شدند کمی حالش بهتر شود. با این حال در اتاق را باز گذاشت شوخی که نبود یک مار و یک عقرب سیاه فقط دو قدم با تو فاصله داشته باشند و تو خوابت بگیرد؟! هر چه هم در آکواریوم بسته باشد. باز هم آن دو موجود ترسناک را می.دید نازبالش را بغل کرد و دراز کشید. چشمانش را بست و صورتش را توی نازبالش فرو برد. باز هم صدای آب حواسش را پرت کرد نگاهش با کنجکاوی سمت چپ اتاق رفت و آهسته از تخت پایین آمد. بند روبدوشامبر سفیدی که روی لباس ساتن پوشیده بود را باز کرد.

و آن را روی تخت انداخت آسه آسه روی پنجه ی پا سمت صدا رفت. پایش کمی درد گرفت لبش را گزید اما کوتاه نیامد. دستش را به دیوار گرفت و آن طرف سرک کشید نگاهش که به در شیشه ای حمام افتاد، چیزی توی سینه اش تکان خورد با گر گرفتن گونه اش لبش را محکم تر گاز گرفت. خدیو آن طرف دیوار شیشه ای پشت به او زیر دوش ایستاده بود دست راستش را روی دیوار گذاشت.
میان موهایش دست میکشید و پشت گردنش را فشار میداد. چرا با شلوار زیر دوش ایستاده بود ؟! از حالتش مشخص بود کلافه است. دخترک بازیگوش، با دلی که هر ضرب و نبضش یک حس خوشایند به وجودش القا می کرد…