دانلود رمان ستاره سینما از ساجده سوزنچی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سعید به زندان افتاده است و خواهرش سپیده مشغول کار است تا او را آزاد کند. سپیده عاشق بازیگری است در این بین با مردی به نام لهراسب شکیبا آشنا می‌شود این مرد سپیده را دوست دارد و میخواهد زندگی او را تغییر دهد. این کتاب روایت تلاش آدم‌ها برا زندگی بهتر است. زندگی‌ای که منتظر آن هستند. درد و رنج و خوشبختی را با هم نشان می‌دهد.

خلاصه رمان ستاره سینما

از فرط خستگی و تشنگی خودم را روی چمن های خیس از آب میدان رها کردم تا بلکه کمی حالم بهتر شود و انرژی تحلیل رفته ام باز گردد. نور آفتاب در هوای گرم تیر ماه بیشتر از هر زمانی تابیدن گرفته و بدنم را بی رحمانه به شلیک گرما بسته بود! بعد از استراحتی کوتاه برخاستم و به کار هر روزه ام مشغول شدم. درست که سخت بود و طاقت فرسا، اما شاد بود و دلنشین. با هر غنچه ای که باز می شد می شکفتم و با هر گلی که می پژمرد پرپر می شدم!

رها شدن گیاهانِ زیبا از دست علف های هرز و زندگی بخشیدن به گلها برایم زیبا بود و زندگی در عین مشقت، شیرین می گذشت! کارگر شهرداری بودن و رسیدگی به گل و بوته های میدان های شهر پایتخت هم می توانست شیرین باشد و شکر خدا را بر زبانم جاری کند! با دیدن یک جفت کفش چرمی واکس خورده ی شیک سر بالا آوردم تا به صاحب بی خاصیتش بگویم پایش را از روی زبان بسته های زیبایم بردارد! اما وقتی نگاهم به چهره اش افتاد تکلم و زبان مادری را فراموش کرده و به تته پته افتادم!

با عجله برخاستم و چند باری چشمانم را مالیدم! قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم به حرف آمد و با صلابتی که دورادور از آن مطلع بودم گفت: -خسته نباشی خانوم! بین بهت زدگی عجیبم اشک از چشمانم فرود آمده و بر روی روبندم ریخت، روبندی که خیلی ها برای شناخته نشدن می زدند و من برای آفتاب سوخته نشدن پوست صورتم! ابروان خوش فرم قهوه ای و خط گرفته اش را بالا انداخت و با تعجب گفت: _چرا گریه؟! آب دهانم را قورت دادم، با صدایی که به گوش خودم نرسید اما او شنید گفتم…