دانلود رمان سونات مهتاب از آتوسا ریگی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد از هفت سال منو آیدا توی دانشگاه همدیگرو به عنوان استاد و دانشجو ملاقات میکنیم و این شروع…

خلاصه رمان سونات مهتاب

«اگر کتاب بودی لولیتا، اگر شعر بودی، آید ا در آیینه و اگر موسیقی بودی، سونات مهتاب بودی! » پشت سرهم این جمله رو توی ذهنم تکرار می کنم. یک ردیف کلمه که به خودی خود زیبان، که آهنگ دارن، که اونقدر سنگینن که باورت نمیشه توی اولین صفحه کتاب حک شده باشن. هنوز نتونستم از فکرش بیرون بیام. از فکر کلمه کلمه، جمله جمله و صفحه صفحه کتابی که تمام هفته گذشته خوردمش، بلعیدمش؛ اما بقدری سنگین بود که هیچ جوره هضمش نمی کردم.

که برای خوندن کتاب دیگه ای دست و دلم نمی رفت! از اون کتابایی که وقتی بخونیش دیگه نمیتونی از فکرت بندازیش بیرون. بقدری درگیرت می کنه که دیگه سخت میشه خودت رو، واقعیت رو و هر چیزی که به دنیای بیرون تعلق داره رو، بخاطر بیاری. این همون کاریه که این کتاب با من کرد. و هنوز داره ادامه میده! «آه… اگه یه جو عقل داشتی، جای اون کتاب الان باید بچه هاتو بغل میگرفتی!» حواسمو میدم به پیرزن غرغروی عزیزی که از دار دنیا برام مونده. میخندم و جواب میدم:

«د لامصب اگه خودت عروسی می کردی که الان نوه هات دروبرت بودن نه من» اخم می کنه و میگه: «قسمت منم این بوده که توئه آتیش پاره رو جای نوه هام تر و خشک کنم. از قدیم خوب گفتن که هیچ کاری بی حکمت نیست… خدا می دونسته قراره یه قزمیت بزرگ کنم، که توو کار هر خواستگارم یه گره انداخت!» من با زبون سی و شیش متریمم هیچ وقت نتونستم جوابی بهش بدم که به اندازه مال خودش دندون شکن باشه. فکر کنم بهتره من برم عمه ماهی. معمولا این جور وقتا یه جوری و به یه جایی فرار میکنم…