دانلود رمان ضماد از پرستو اسحقی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

نبات ملک زاده، دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستا هست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان، فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسر برادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند پنج ماهه برادرش را به سرپرستی گرفته است. و اما نبات مجبور به خونبس شدن می شود تا تک برادر خودش را از پای مرگ نجات بدهد..!!!

خلاصه رمان ضماد

بیصدا  جوری که با پدر و مادران برخوردی نداشته باشد در جای خود تبخیر شده و موهای بلندش را از جلوی چشمانش به پشت گوشش می فرستد. بعد از چند ماه دوری از خانواده است که در کنارشان سر بر روی بالشت گذاشته خرسند بود. از جایش بند شده و به هال رفته و در کنار پنجره بزرگ چوبی که به پشت خانه باز میشد و با آن منظره های سرسبز، بهشت را برایت به ارمغان می آورد. خورشید در حال بیرون آوردن سر از پشت کوه های عظیم و سخت بود تا با رقصش دوباره جانی به اهل روستا بدهد. عطر گل ها و سبزه ها را استشمام کرده و با شنیدن

صدای اذان از بام مسجد محله لبخندش عمیق تر می شود. مادر همیشه از کودکی به او تاکید کرده بود که هیچ وقت از ادای نمازش غافل نشود. در این یک ماه اخیر چنان درگیر درس و کار بود که وقت نکرده بود نماز بخواند. درب چوبی را آرام باز کرده و وارد حیاط می شود. تابستان بود اما هوای صبح این روستا همیشه خنک بود. دستی به بازوهای لختش کشیده و به سمت آب می رود. وضو گرفته و به خانه برمیگردد چادر نماز سفید با گل های صورتی رنگش را برداشته و سجاده اش را پهن میکند. سلام را داده و صلوات میفرستد… تسبیح زمردی رنگ

را که هدیه کدخدا به او بود را برداشته و تسبیحات اربعه حضرت فاطمه (س) را میگوید. دستانش را بسوی آسمان میگیرد… اشک به چشمانش راه پیدا کرده و سرازیر می شوند. -خدایا… ما همگی بنده توایم… همیشـه محتاج محبت و توجه های تو…! خدایا تو الرحم الراحمینی، برادرم رو بهمون برگردون…! زندگی برای ما بدون وجودش سخته! ازت میخوام بهم قدرت بدی تا بتونم همه تلاشم رو بکنم تا داداش رضا زودتر برگرده کنارمون…!! ببخشید که گاها ازت غافل میشم و نمازم رو نمیخونم، اما خودت که از رگ گردن بهم نزدیک تری میدونی که همیشـه توی قلبمی…!!