دانلود رمان طبقه تاریک از ستاره شجاعی مهر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سونا برای رسیدن به ارثیه‌ی خانوادگی مجبور است به مکانی ناشناخته برود تا از چند کودک نگه داری کند. اما شب‌ها در آن مکان صداهای عجیب و غریبی می‌شنود از طرفی وجود مردی جوان مرموزی در نزدیکیش همه چیز را پیچیده‌تر می‌کند …

خلاصه رمان طبقه تاریک

با صدای قوقولی خروسی چشمانم باز می‌شود. صدایش خیلی نزدیک است بنظر زیر پنجره‌ی اتاقم ایستاده و یکسره می‌خواند. کش و قوسی به بدنم می‌دهم و بلند می‌شوم از طریق موبایلم نگاهی به ساعت می اندازم. هنوز هفت و نیم صبح است. خمیازه ای می‌کشم و به طرف پنجره می‌روم پرده را کنار میزنم و پنجره را باز می‌کنم. از دیدن صحنه‌ مقابلم به وجد می‌آیم یک دشت بزرگ جلوی چشمانم قرار دارد با انبوهی از گندم هایی که روی هم چیده شده اند. در دورترین قسمت دشت چند گوسفند دورهم جمع شده اند و ماشین تراکتوری آن طرف تر

پارک شده است. برای چند لحظه احساس می‌کنم به یک تابلوی نقاشی بی نقص زل زده ام کاش استعداد نقاشی داشتم تا این تصویر زنده‌ی طلایی رنگ را روی بوم ثبت می‌کردم در عوض چند عکس با گوشی موبایلم می‌گیرم تا بعد برای لیدا بفرستم و او هم از راه دور ببیند و کیفش را ببرد. باورم نمی‌ شود روزی فرا رسیده که من مجبور باشم در چنین جایی برای مدتی زندگی کنم. برایم شبیه یک افسانه است افسانه ای زیبا که دلم نمی‌ خواهد تمام شود. بالاخره از اتاق دل میکنم و بیرون می‌روم. سر و صدایی نمی‌شنوم و احتمال می‌دهم بچه ها هنوز خواب باشند.

باید از نگین ساعت خواب و بیداری آن ها را بپرسم. از همه سخت تر نزدیک شدنم به بچه هاست. امیدوارم خیلی زود با من احساس صمیمیت کنند. روی ایوان می‌ایستم و نگاهم را سمت خانه‌ی سرایداری می‌دوزم. برق بیرون محوطه خاموش است. هرچه چشم می‌چرخانم سبزعلی را در حیاط نمیبینم. هرچند آدم خشک و زمختی بنظر می‌رسد اما میتوانم در مورد بچه ها و کارم سوالاتی از او بپرسم همین که سمت حیاط راه می‌افتم ماشین جیپ قرمزی وارد می‌شود و جلوی ساختمان توقف می‌کند. روی اولین پله می ایستم و کمی بعد مرد جوانی از …