دانلود رمان طلاق آذین از شین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آذین بعد از چند سال تنها به ایران برمی گرده و دوباره با عادل عشق نوجوانیش رو به رو میشه… همه ی خانواده تنها درگیر یک مسئله هستند. نامدار همسر آذین چرا همراهش نیومده و با مُهر طلاق آذین رو به رو میشه ن. خشایار پدر آذین، نامدار و مجبور میکنه به ایران برگرده و این آغاز ماجراست…

خلاصه رمان طلاق آذین

همیشه یک اتفاق هایی در زندگی می افتد که آدم نه راه پس دارد و نه پیش! فقط باید از دور بنگرد به ادامه ی ماجرا که شاید معجزه ای رخ بدهد. بی هدف، کیفِ بزرگِ مشکی اش را با خود به این طرف و آن طرف کشید. برای زندگی بی هدف اش باید فاتحه بخواند. لبش جنبید و فوتی کرد. از امروز فاتحه زندگی اش را اگر نمی خواند، پدرش اینکار را حتما می کرد! سوار تاکسی زرد رنگی شد. بوی عرقِ تندی، گیرنده های بینی اش را فعال کرد. روی پیشانی اش چین افتاد و شیشه را پایین داد و هوا را بلعید.

راننده آینه را روی صورتش تنظیم کرد: _ یادم میره بو گیر بگیرم، شرمنده! رو بر گرداند. مردِ بیچاره را شماتت نمی کرد، خودش هم گاهی خودش را فراموش می کرد، بو گیر که جای خود! _ همین پیش پای شما یه آقایی رو رسوندم، فک کنم رایحه ی اون بوده! با ابرویی بالا پریده، به راننده خیره شد: _ رایحه؟؟ مرد با صورتی بر افروخته از خجالت سری تکان داد. نگاه گرفت و دستش را از پنجره بیرون فرستاد. لبخند کوچکی بابت کلمه ی ” رایحه” روی لبش جا خوش کرد. چشمانش را بست، شهر بعد از چند سال برایش هیچ جذابیتی نداشت.

مگر غیرِ این بود که آرزو هایش را همین حوالی دفن کرده و گریخته بود! پیاده شد و رو به روی درِ بزرگ که حاشیه هایی طلایی و فرم سلطنتی داشت، ایستاد. زبان روی لب کشید و زنگ در را فشرد. صدای متعجب و ذوق زده مهلقا تمامِ کوچه و ساکنینش را از آمدنش خبر دار کرد: _ آذین تویی دختر؟؟ چه بی خبر قربانِ جانت! صدایش دور و کمی اوج گرفت: _ فریبا خانوم، نورِ چشم برگشته! پوزخندی زد، او حتی، چراغِ دستشویی خانه نبود چه برسد نورِ چشمِ فریبا! _ مهلقا جان، درو باز نمی کنی عزیزِ من…