دانلود رمان عروس کوچولوی من از ناشناس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در مورد یه شیخ دو رگه ایرانی و عربه که از عموش یه دختر ۱۴ساله رو کادو میگیره و رعیت خودش میکنه اونو به عمارت خودش میبره اما یه روز که میرن ایران اونجا میفهمه که دختره..

خلاصه رمان عروس کوچولوی من

توی اتاقم خودم رو زندونی کرده بودم، فقط آیشه میومد که بهم غذا می داد و بعد می رفت. حالم حسابی بد بود، یه روز که توی اتاقم نشسته بودم یهو در اتاق باز شد. میر عماد اومد داخل و خشمگین نگاهم کرد، از نگاهش آتیش میبارید. – بلند شو بریم.- کجا؟ -میبرمت یه جای دیگه نمی خوام اینجا بمونی.-چرا آخه، اتفاقی افتاده؟ -آره، اینجا اگه باشی امن نیست. به زور تو رو از من میگیرن، نمیخوام اینجا باشی! میبرمت خونه خودم و آدرستو به هیچ کس و هیچ جا نمیگم، خودت تنها اونجا زندگی کن منم گاهی اوقات میام کنارت. نمی دونم چرا اما مهرت بدجور به دلم نشسته، اصلا دلم نمی خواد

که از دستت بدم. دروغ چرا، منم نمیخواستم از دستش بدم. به نظرم مهربون ترین شیخی بود که تا حالا دیده بودم، لبخندی زدم و گفتم: منم همینطور، منم نمیتونم تحمل کنم از دستت بدم. -خیله خب، پس وسایلتو جمع میکنی. هر کدوم از اهالی عمارت ازت چیزی پرسیدن میگی که داری میری. دیگه تو عمارت هم پیدات نمیشه، میگی که شیخ منو پس فرستاده . -جدی؟ بگم تو منو پس فرستادی؟ – آره، به همه بگو که من تو رو پس فرستادم. باشه ای گفتم که از اتاق رفت بیرون، برام هیچ کدوم از این عمارت مهم نبود برای همین فوری لباسام رو جمع کردم و از اتاق خارج شدم. مادرش با دیدنم و چمدون

توی دستم تعجب کرد. -کجا میری؟ -شیخ میخواد منو پس بفرسته. یهو لبخندی از سر خوشحالی روی لبش نشست: وای باورم نمیشه! دیدی گفتم بالاخره یه روزی از دستت خسته میشه؟ – آره، از دستم خسته شد و شما هم به آرزوتون رسیدید. امیدوارم عروسی که میاد این عمارت باب میل خودتون باشه. -شک نکن! یه دختر واسش سراغ دارم عین طلا، اونو ببینه تو رو کلا فراموش میکنه. دروغ چرا، حسادتم گرفت. با ناراحتی سرم رو پایین انداختم، اگه میرعماد با یه دختر دیگه می بود من چیکار می کردم؟ منی که از این عمارت دور می شدم! وای خدای من، خدا کنه اون روز هیچ وقت نرسه… از تصور اینکه بخواد…