دانلود رمان قدرت ذهن از سینا فتحی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آن هنگام که عصای تارتاروس انتخاب می‌کند، از میان بازمانده‌های دو قوم باستانی، آخرین پیشگویی اولین پیشگو به حقیقت می‌پیوندد. سرنوشت تغییر می‌کند و دروازه‏های ‏آینده به روی محارم بسته می‌شوند. حقیقتی تلخ شکل می‌گیرد، و حقیقت تازه می‌شود. در آن دم که خود را در دنیایی ناشناخته می‌بیند، دنیایی پر از شگفتی و خیال که در آن هر کاری ممکن است، به واسطه قدرتی ناخواسته، قدرتی را می‌دزدد. در آن دم، تقدیر همگان عوض می‌شود…

خلاصه رمان قدرت ذهن

من واقعا کی ام؟ روزها و سال ها به سرعت برای من سپری می شوند و من نمی دانم آیا نوشتن این خاطرات درست است یا خیر. از لحاظ احساسی، نه بهتر است بگویم از صمیم قلب دوست دارم که بخشی از خاطراتم را بنویسم، خاطرات دوران نوجوانی و جوانی ام! دورانی پر از فراز و نشیب، پر از اتفاقات باور نکردنی و غیر عادی که هر کدامشان می توانند، مسیر زندگی هر فردی را برای همیشه عوض کنند. نمی دانم از کجا باید شروع کنم، شاید بهتر باشد از روز تولد ۱۵ سالگی ام شروع کنم؛ زمانی که به یکباره خود را در  دنیایی یافتم که هیچ شناختی از آن نداشتم.

همه چیز از یک صبح معمولی شروع شد و با یک مهمانی پر حادثه ادامه و با شبی کاملا غیرمعمولی خاتمه یافت. البته منظورم از خاتمه بیشتر برای دنیایی بود که تا آن موقع می شناختم و سرآغازی شد برای آشنایی با دنیایی کاملا جدید و متفاوت. در آن روز و در آن مهمانی کسانی را دیدم که تا چند روز پیش از وجودشان بی اطلاع بودم. سال ها در بی خبری زندگی کرده بودم؛ سال های سال من را زا حقایقی دور نگه داشته بودند که باور همه آن ها برایم سخت و دشوار بود. همه این اتفاقات تنها در یک روز رخ داد. روزی که برای اولین بار با خانواده مادری ام آشنا شدم.

اولین دیدار و دیدن آن ها در لباس هایی که مرا به نوعی به یاد تصاویر جشن های بالماسکه که در کتابی دیده بودم، می انداخت. تمام اطلاعات ریز و درشت و کامل و یا احیانا ناقصی که داشتم، از کتاب هایی بود که خوانده بودم. افرادی که لباس های رنگارنگ با طرح های عجیب و غریب پوشیده بودند، لباس هایی که تا آن زمان نظیرشان را ندیده بودم. همیشه فکر می کردم که به غیر از مادرم، کسی را در این دنیا ندارم؛ با این حال زمانی که خودم را شناختم و یا به عبارتی محیط اطرافم را درک کردمم، ین احساس که معمولی نیستم و می توانم کارهای خارق العاده انجام بدهم آزارم می داد…