دانلود رمان مادمازل از سیما نبیان منش با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رستا از نوجوانی شیفته ی پسر همسایشون هست و روش کراش داره. پسری که برادر همکلاسیشه! پسری که مرموزه، مغروره و هیچوقت رستارو تحویل نمیگیره و رابطه ی مخفی و بازی با دوست دختراش داره! اما همه چیز وقتی عجیب میشه که  در کمال ناباوری متوجه میشه فرزام قراره بیاد خواستگاریش. اون هم فرزامی که هیچوقت تحویلش نمی گرفت و رستا که بشدت رو این آدم مبهم و جذاب کراش  داره واسه جلب توجه فرزام و از دست ندادنش حاضر میشه…

خلاصه رمان مادمازل

*رستا* آرنجمو دسته مبل گذاشته بودم و کف دستم رو تکیه گاه چونه ام کردم با تعجب دخترای فک و فامیل رو نگاه کردم که هر کدوم به نوبه ی خودشون به سبک خودشون سعی در جلب توجه آراز داشتن خیلی مسخره بنظر می رسید. خیلی زیاد… یکم دیگه می گذشت کار به گیس و گیس کشی می رسید. یکی به بهانه ی چایی میومد سمتش، یکی به بهانه ی نوشیدنی خنک یکی به بهانه ی سوال های مسخره راجع به زندگی و تحصیل تو خارج… تو دلم بهشون غبطه خوردم.

که ای کاش من هم مثل اونا ذهن و دلم جایی گیر نبود. آخه اینا واقعا دلشون گیر نبود و فقط در تقلا بودن که آیا بشه آیا نشه… اگه شد که چه بهتر نشد هم نشد یکی دیگه… دلم در گروئه فرزام بود اونقد گیرش بود که نمیتونستم جز اون به کس دیگه ای فکر کنم. نمی دونم چرا اصلا جواب پیاممو نمی داد آخه ایندفعه که اول خودش بود پیام فرستاد. ساده حتما دستش بنده آره… دستش بنده که نرسیده جواب پیاممو بده. _منتظر کسی هستی رستا !؟ یکی ازم سوال پرسید و من

نمی دونستم اون یه نفر کیه! چشم از گلا و طرح های قالیچه ی تزئینی برداشتم و سرمو بالا گرفتم درست همون لحظه با آراز چشم تو چشم شدم. یه قاچ هندونه از توی ظرف روی میز برداشت و بعد اومد و روی صندلی کناری نشست و سوالش رو تکرار کرد و پرسید: جواب ندادی رستا!؟ منتظر کسی هستی!؟ فکر کنم منظر منتظر من بودی و اصلا یادت رفته برگشتم ایران. خندیدو من به این فکر کردم که اون اصلا ازکجا فهمیده من به آدم منتظر هستم؟! انگار فهمید دارم به چی فکر میکنم..