دانلود رمان مثلث زندگی من از فاطیما ۸ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در مورد دختری به اسم همتاست که قدرت ذهن خوانی داره و وارد نیروی پلیس میشه…

خلاصه رمان مثلث زندگی من

توی جشن نشسته بودم یه گوشه.خسته شده بودم. ۲ساعتی بود سرپا بودم. یه صیغه محرمیت خونده بودن تا دوهفته بعد عقد کنن. خب همین حالا عقد می کردین دیگه. این شلوغی کلافم کرده. همینطور که اطرافمو نگاه میکنم حرفای ۲ تا دختر بغلی رو گوش میکنم. _اره بابا با اینکه خیلی جذابه ولی خیلی مرموز. میگن تو سازمان های زیرزمینی کار میکنه. _وای راس میگی… بابام میگه اصلا دوروبرش نرین… ولی مگه میشه لامصب خیلی جذابه. مخصوصا چشماش. _کو کجاس دقیقا… میخوام ببینمش. _اها اون روبرو… اروم برگرد. میفهمه خیلی هم تیزه. نگاه دختر و دنبال کردم.رسیدم به یه پسر.

واقعا جذاب بود. چهره سرد و مغروری داشت. چشماش انگار سگ داشت. یهو برگشت غافلگیرم کرد. اونم زل زد بهم. چرا اینطوری شده.نمیتونم فکر شو بخونم. انگار فقله. سرم درد گرفت. فکرش ساکت. انگار یه دیوار اهنی جلوشه. یعنی چی؟ یه تای ابرو مو میندازم بالا. اونم همینکارو میکنه و موشکافانه نگام میکنه. اون چرا اینجوری نگام میکنه. همتا… همتا جان؟ با صدای مامانم چشم از پسره گرفتم. سرم درد گرفته بود. انگار با چکش زده بودنش. رفتم پیش مامان که کنار یه اقایی و پری جون ایستاده بود. پری جون با لبخند گفت: عزیزم همتا جان ایشون برادرم هستن پدرام.

بعد رو به مرد که حدودا ۶۸ ساله میزد گفت: پدرام جان ایشونم همتا جان که می گفتم. با خوشرویی گفتم: خوشبختم از اشناییتون. _منم همینطور دخترم. پری جون با لبخند گفت: هاوش جان شما هم بیا. سرمو چرخوندم تا ببینم کیو میگه که با همون پسر مواجه شدم. ناخوداگاه اخمام توهم رفت. نمیدونم شاید واسه این بود که نمیتونستم ذهنشو بخونم. پری جون با لبخند گفت: ایشون خانم سمیعی مادر هستی جون هستن و روبه من ادامه داد: ایشونم همتا جان خواهر هستی. این هم هاوش پسر پدرام برادرمه. هاوش لبخندی محو زد و با مامان احوالپرسی کردو به منم نگاهی کرد و گفت: خوشبختم از اشناییتون…

دانلود رایگان رمان مثلث زندگی من از فاطیما ۸

می‌توانید بدون محدودیت دانلود کنید