دانلود رمان محکوم از زهرا علیزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ارسلان یه پسر بدبین و شکاکه که شیفته یه دختر ساکت و مظلوم شده و تعقیبش میکنه. برای به دست آوردن مینا سماجت میکنه و بعداً مینا متوجه میشه که ارسلان از سال ها قبل عاشقش بوده…

خلاصه رمان محکوم

روی تخت نشستم و خنده ای ناخواسته و شیرین روی لبم جای گرفت. ازدواج را به خاطر دلبستگی و عشقش دوست داشتم. چندباری امیر را دم در خانه شان دیده بودم. قد بلند و خوش چهره بود. با یادآوریش گرمای مطبوعی زیر پوستم دوید. دست هایم را روی گونه هایم گذاشتم و با ناباوری خندیدم. داشتم ازدواج می کردم؟ مطمئن بودم که پدر و مادرم راضی هستند، خودم هم راضی به نظر می رسیدم و تنها چیزی که مانده بود حرف زدن با امیر بود و اگر جلسه خواستگاری و حرف هایمان خوب پیش می رفت، جواب مثبت را می دادم. لبخند گوشه لب امیر، در تمام طول خواستگاری و نگاه پر از

مهربانی پدرش و آغوش گرم مرضیه خانم، مرا راضی و خشنود می کرد. نظر پدر و مادرم صد در صد مثبت بود و همه چیز را به خودم سپرده بودند. دیروز عصر پدرم مرا صدا زد و گفت که امیر و خانواده اش را خیلی خوب می شناسد و می داند که آدم های خوبی هستند و به نیک نامی و با آبرویی معروف اند. گفت سال هاست همسایه ایم و خوب همدیگر را می شناسیم. پدرم خودش امیر را تضمین کرد و گفت پسر خیلی خوبی است و کارش هم خوب است و تازگی ها یک واحد آپارتمان در نزدیکی خودمان خریده. من برای خوشبختی چیزی بیشتر از این نمی خواستم! به یاد دارم بچه که بودم امیر،

پسربچه ای مهربان و خوش اخلاق بود که توی بازی هایمان هوای همه دختربچه ها را داشت و نمی گذاشت بعضی از پسربچه های قلدر به من و دوستانم زور بگویند. بعدتر که بزرگ شدیم، دیگر زیاد همدیگر را نمی دیدیم و وقتی هم که توی کوچه به هم برخورد می کردیم حتی از سلام دادن به هم اجتناب می کردیم. حالا نمی دانم من انتخاب مادرش بودم یا خودش؛ اما هرچه که بود خیلی خوشحال به نظر می رسید. چشم هایش برق واضحی داشت و لحظه ای لبخند از روی لب هایش کنار نمی رفت. وقتی مرضیه خانم خواست ما با هم حرف بزنیم، مادرم به من اشاره کرد. به آرامی از روی مبل بلند شدم….