دانلود رمان معجزه من باش از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری داریم بی پناه که کل زندگیش بازیچه زیاده خواهی اطرافیانش بوده، به اجبار با پسری عقدش میکنن و وارد بازی کثیف خون خواهی و انتقام میشه. پسر خشن و خشک نداریم برعکس پسری داریم از دیار عشق و محبت ولی بخاطر خوشبختی عشقش پا روی دلش میذاره…

خلاصه رمان معجزه من باش

_پیداش کردی؟ _بله آقا. _ببرش به همون آدرس، حواست بهش باشه فعلا بگو همونجا نگهش دارن. _چشم آقا! توی این دنیا هر کسی به نحوی وارد بازی زندگی میشه، بعضی ها بازیچه میشن، ولی بعضی ها با بقیه بازی می‌کنن! اگر می خوای برنده باشی و بازنده این دنیا نباشی… باید بازیگر خوبی باشی تا کارگردان روزگار یه نقش خوب بهت بده…! _ زویا… زویا کجایی؟ _بله خانوم _ان ها رو جمع کن، دستی به خونه بکش و تمیز کاری کن. می خوام همه جا برق بزنه امشب مهمون داریم و سرموت شلوغه. _چشم.

چشم گفتم و شروع کردم به تمیزکاری خونه، البته خونه که نه قصری بود برای خودش! از وقتی یادمه خاطرات کودکیم توی این خونه بود. من زویام. فقط ۱۷ سالمه، نمیدونم فامیلیم چیه! هر وقت از خاله گلی پرسیدم گفت پدر و مادرم مردن و هیچ نشانی ازشون نداره. شقایق و شروین به خاطر نداشتن خونواده و شناسنامه منو حروم زادا خطاب می کردن. توی این چند سال حتی یک بار هم پامو از این خونه و حیاط بیرون نذاشتم، تمام عمرم هم توی این خونه گذشت.

تنها لطفی که آقای پناهی بهم کرد، گرفتن یه معلم بود تا بهم درس بده که بی سواد نباشم. البته به خاطر دخترش که همبازی بی سواد نداشته باشه. _زویا کجایی؟ _بله شقایق خانم؟ _بیا اتاقم رو مرتب کن، من میرم آرایشگاه. _چشم. شقایق دختر خانواده پناهی و از من سه سال بزرگتر بود. هر چقدر از لوسی و افاده ای بودنش بگم کم گفتم! همینطور که به سمت در می رفت برگشت و گفت _هوی زویا، می دونی شروین امشب میاد؟ همون حالتی که خم شده بودم لباس ها رو از روی زمین جمع کنم خشک شدم. شروین! نه…