دانلود رمان من و دلدارم از راز.س با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

اسم خاندان تهرانی اصل که میاد به دنبال خودش اعتبار و شهرت و ثروت هم همراه میاره. حالا بعد از مرگ فتح الله خان تهرانی اصل تمام این موارد میرسه به تنها وارث خاندان یعنی آروین تهرانی اصل… چی میشه وقتی یه وارث دورگه از اون سر دنیا پیداش میشه و به هیچ وجه حاضر نیست از هیچکدوم از گزینه های ثروتش بگذره و میخواد همه ی ثروتش و از پسر عموی عزیزش بگیره… من و دلدارم تفاوت دو نسل هست… دو آدم… دو فرهنگ… دو کشور… دو خانواده… دو عقیده هست…

خلاصه رمان من و دلدارم

برنامه رو چیده بودم. اولین کاری که کردیم دادن آزمایش دی ان ای بود. سپردم جوابش و هرچه سریعتر برسونن دستم… تمام این مدتم حسابی حواسم بهش بود که مبادا کسی خبر دار بشه که ای داد بیداد فتح الله خان تهرانی اصل هم بله! قبل از تموم شدن صبحونه یاقوتی اومد. اون همراه یاقوتی رفت و منم تنها… ترجیح میدادم اصلا همراهم دیده نشه. اما تو راه برگشت یاقوتی گفت کار داره و باید بره. راه افتادم سمت ماشین و منتظر بودم بیاد که دیدم رفت سمت ماشین یاقوتی و یه لحظه بعد با یه جعبه شبیه جعبه ساز اومد طرفم. جعبه ی ویلون بود. یعنی سازم می زد؟! اونم ویلون؟

با این تیپش بیشتر انتظار گیتار داشتم اونم از اون نوع حسابی آزار دهندش… از اونا که فکر میکنی تو گوشت ناخن روی کاغذ میکشن. یه لحظه از تصور ناخن کشیده شدن روی کاغذ موهای تنم سیخ شد. یه نگاه به اطراف انداختم. از ترس اینکه مبادا یکی ببینه سریع نشستم تو ماشین و از آینه زل زدم بهش… به طرف ماشین میومد که یاقوتی صداش زد و وایساد. یکم با هم حرف زدن و بالاخره اومد طرف ماشین. نگام و اطراف چرخوندم. نباید هیشکی من و باهاش میدید که اگه میدید نمیدونستم چطوری باید توجیه کنم که کیه و با من چیکار داره. اون وقت تمام آبرو و شرافت تهرانی اصل ها زیر سوال میرفت.

به محض اینکه نشست تو ماشین و ویلونش و گذاشت روی پاش ماشین و به حرکت در آوردم. با وجود احساس گرمایی که داشتم و حس می کردم به اکسیژن نیاز دارم اما نمی خواستم شیشه ها رو پایین بدم. مبادا یکی من و باهاش ببینه، بجاش سعی کردم دمای ماشین و تنظیم کنم. از گوشه چشم یه نگاه به تیپش انداختم. با اون کت دیروزی مشکی که روی لباس های صبحش پوشیده بود، خدای من کافی بود یکی من و باهاش ببینه تا بیچاره بشم. اون وقت نمیدونم چی باید سر هم می کردم تا آبرو و شرف و اعتبار تهرانی اصل ها با این عروسک زشت چرکول به باد نره. انگشتم و گذاشتم رو محل اتصال عینک و بالا دادم…