دانلود رمان همخونه استاد از ترنم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستانمون درباره یه پسر کاملا مذهبیه که اسمش امیر حافظ و یه دختر به اسم ترمه که بی بند و بار و دختره آزادی هست. زندگی این دوتا شخصیت داستان مقابل هم قرار میگیره و امیرحافظ و ترمه به عقد صوری هم درمیان و همخونه ی همدیگه میشن که کلی داستان بینشون پیش میاد که خوندنشو از دست ندین…

خلاصه رمان همخونه استاد

بروبابایی گفتم و از کنارش گذشتم اینجا چیزی هم برای خوردن پیدا میشد؟؟ به اشپز خونه که رفتم توی یخچال چیزی درست و حسابی نبود. روی صندلی نشستم و بی حال سرم و روی میز گذاشتم طوری نشسته بودم که ورودی اشپزخونه درست توی دیده بود. کمی که گذشت با قدمایی آهسته وارد آشپزخونه شد به سمتم داشت می اومد و حتی من سرم و بلند نکردم دستش و از پشتش بیرون آورد و یه شال سفید رنگ به طرفم گرفت. اگه میشه اینو سرتون کنین تا

منم بتونم راحت باشم. کمی از تعجب داشتم شاخ در می آوردم از جام بلند شدم و روبروش ایستادم و شال و از دستش گرفتم و بر و بر نگاهش کردم و بعد بالا بردم و دور گردنش انداختم که هراسون خودش و عقب کشید و بالاخره بهم نگاه کرد. ببین جناب من اینطوری راحتم و برای راحتیه شما کاری نمیکنم. اینکه شما اختیار چشماتونو نداری به من ربط نداره که بخاطر هرز پریدن چشاتون بخوام شال سر کنم اگه سخته تعمل کردن من، با این عقاید همین الان میتونی زنگ بزنی و به

مادرم بگی. سرش و پایین انداخت و شال و روی صندلی گذاشت. من اشپزی بلد نیستم و هر روز غذا سفارش میدم هر چی که میخواین میتونی بگی بگم بیارن. به روی صندلی نشستم و بیشتر موهام و پریشون کردم و تاب دادم. من پیتزا میخورم. کمی مکث کرد و گفت: جایی که سفارش میدم است فست فود نداره میتونی غذا سفارش بدی. کلافه بلند شدم و لیوان و پر از آب یخ کردم و یه نفس سر کشیدم که باز به حرف اومد: بعد از حمام کرد آب یخ خیلی مضره نباید بخورید …