دانلود رمان هم سایه ی من از شایسته بانو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندی هاش بچشه….

خلاصه رمان هم سایه ی من

دیرتر از همیشه رسیدم خونه, میل چندانی به غذا نداشتم واسه ی همین بی خیال شام شدم هوا کم کم داشت سرد میشد واسه ی همین یه گرمکن طوسی با یه بلوز آستین بلند زرشکی تنم کردم و نشستم روبروی تلویزیون ولی روشن نکردمش تمام ذهنم روی اتفاقای چند ساعت پیش بود.. نمیدونم چرا دوست داشتم سر به سر مجد بگذارم.. خودمو گول میزدم اگه میگفتم ازش خوشم نمیاد… با اینکه می دونستم آدم جالبی نیست.. البته این طبیعت همه ی آدماست که دوست دارن نظر کسایی که همه ی نظرا دنبال اوناست رو به خودشون جلب کنن و منم از این

قاعده مستثنی نبودم… البته چاشنی غرورم از بقیه تا حدود زیادی بیشتر بود… توی همین افکار بودم که صدای ماشین مجد اومد سوییت من همه ی پنجره هاش سمت حیاط بود و بنابراین به در بیرون دید نداشت احساس کردم مجد داره با یکی حرف میزنه واسه ی همین رفتم سمت در آپارتمان از توی چشمی نگاه کردم صدای کفشای مجد با صدای یه کفشه پاشنه بلند مخلوط شده بود و همون موقع مجد با یه دختر قد بلند که توی تاریکی راهرو درست قیافش دیده نمیشد رفت سمت در آپارتمانش… خنده ی دختر توی راهرو پیچیده بود و مجدم در حالی که

می خندید دائم با عزیزم و جانم گفتن اونو دعوت به سکوت می کرد.. موقعی در رو واسه ی دختره باز کرد و احساس کردم برای چند ثانیه نگاشو به در آپارتمان من انداخت و بعد رفت تو ودر رو بست!!! شونه امو انداختم بالا و اومدم روی کاناپه ولو شدم… نه قلبم تند میزد نه مثل روزی که عکسای عروسی محمد رو دیدم به قلبم وزنه ی سنگینی آویزون شده بود… شنیده بودم عشق آدم رو حسود میکنه… پس عاشق مجد نبودم… زیر لب چند بار زمزمه کردم… محمد… محمد… یهو یه بغض بدی چنگ انداخت توی گلوم… اون کجا و مجد کجا…