دانلود رمان هوژین از مرجان مرندی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

از تاکسی که پیاده شد هجوم هوای سرد دی ماه پوست صورتش را به گزگز انداخت. شال گردن بافت عزیز جون را تا روی بینی اش بالا کشید و به سمت قنادی آن سوی خیابان رفت. داخل قنادی هوا گرم بود و خبری از سوز سرمای بیرون نبود. به سمت صندوق رفت و فیشش را بیرون آورد و گفت: دیروز کیک سفارش داده بودم. لحظه ای بعد وقتی کیک خامه ای سفید رنگی که رویش طرح گوشی پزشکی جا خوش کرده بود، مقابلش قرار گرفت …

خلاصه رمان هوژین

آخرین دکمه‌ بلوزش را می‌بست که با شنیدن صدای قدم هایی بی‌اختیار از جا پرید. این با هم اگر اشتباه کرده بود حتما باید برای توهم های اخیرش خودش را هرچه زودتر به روانشناس نشان میداد با قلبی کوبان و پاهایی لرزان به سمت پنجره ای که درست کنار در ورودی قرار داشت حرکت کرد پرده را فقط کمی کنار زد و با دیدن مردی که با شلوار جین ذغالی و هودی مشکی از پله های ایوان بالا می‌آمد، تمام وجودش لرزید. مرد پله ها را پشت سر گذاشت و وارد ایوان شد. مستانه احمقانه به این فکر کرد که با کفش روی موکت ایوان عزیز آمد! چند لحظه طول

کشید تا مستانه متوجه شود که به جای نگرانی برای موکت ایوان عزیز، باید نگران تنهایی خودش و حضور غریبه سیاه پوشی که از قضا انگار شبیه همان مردی بود که چند روز پیش هم حس کرده بود در تعقیبش است شود. همان چند لحظه‌ی کوتاه اما مرد را متوجه حضور او درست پشت پنجره کرد‌. به سمت مستانه برگشت،قلب مستانه جوری می‌‌کوبید که مستانه حس می‌کرد هر لحظه قفسه سینه اش از شدت فشار شکاف برمی دارد. درست لحظه‌ای که مستانه وحشت زده خواست پرده را رها کند مرد کلاه لبه دار مشکی رنگش را از روی سرش برداشت و کمی جلو

آمد. صورتش در زیر نور اندک دیوار کوب روی ایوان مشخص شد و مستانه با دیدن چشم های آبی آشنایش با تمام توان جیغ زد و پرده را رها کرد. تمام بدنش میلرزید و چشم های آبی مرد از جلوی نگاهش کنار نمیرفت. صدای بالا و پایین شدن دستگیره‌ی در و تقلای مرد برای ورود به خانه او را به خود آورد وگرنه مستانه مسخ شده و ترسان همان جا پشت در مانده بود. صدایش را شنید که ضربه ای به در زد و گفت باز کن درو مستانه! از شدت ترس داشت بیهوش میشد. پاهایش می لرزید و میل به سقوط داشت اما می دانست وقت دست دست کردن ندارد …