دانلود رمان هیچکسان پادشاه از لیلی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری به نام رها در خانواده‌ی مذهبی که برای دختر ارزش زیادی قائل نیستن به دنیا اومده. روزی که قراره به زور اون رو به یکی بدتر از پدرش شوهر بدن با یکی از پسرایی که باهاش تو تئاتر کار می‌کرده فرار می‌کنه. کم کم رها به اون پسر دل می‌بنده غافل از این‌که اون پسر رها رو به جای بدهیش به یه گروه قاچاقچی می‌فروشه. کسی که تو بچگی به عقد هم در اومده بودن و رها از اون بی‌خبره. پسر عمویی که از جنس غیرت و عشقه و درپی این دختر کوی به کوی می‌گرده…

خلاصه رمان هیچکسان پادشاه

پنج شنبه بود و چهار روزی می شد که دانشکده و سر تمرین تئاتر نمی رفتم. کارها همه عقب افتاده بود و امیر علی، کارگردان مجموعه مدام زنگ می زد که چرا یه دفعه غیبم زده. انقدر پرسید و گیر داد تا بلاخره زبون باز کردم و گفتم که دردم چیه. گفتم که می خواند به زور سر سفره عقد بنشونندم و من توانایی ایستادگی ام مقابلشون تقریباً صفره. با اخمی که سعی می کرد غرور ریخته شده ام رو کمی حفظ کنه، همه اش رو تعریف کردم و اون عجیب ساکت بود. سکوتش که طولانی شد زدم به شوخی و گفتم: _منو میخوان زنده زنده چال کنن تو چرا یهو نفست برید؟ گفتم و با درد خندیدم.

سکوتش رو با محیرالعقول ترین جمله ممکن شکست: _رها من عاشقت بودم. همین! و دیگه نه صدایی از من در اومد، نه از اون… گوشی رو چند بار بالا و پایین کردم تا بلکه بتونم چیزی بگم؛ اما هرچه کردم زبونم نجنبید. بدون کلمه ای گوشی روگذاشتم و عمیقا به چهار کلمه ای که گفته بود فکر کردم. «رها من عاشقت شدم!» عشق؟ عاشق من؟ چه جمله ی غریبی. تو این بیست و دو سال عمرم آدم های معدودی انقدر صریح بهم ابراز علاقه کرده بودند و باز هم هیچ کدومشون این واژه ها رو نگفته بودند. البته اگر حامی بودن و توجهات مرتضی رو فاکتور بگیریم؛ اما اون هم هرگز نگفته بود عاشقه.

جمله ای که امیر گفت، بیشتر از اینکه متحیر و یا متفکرم کنه، غرق لذتم کرد. اصلا.. اصلا هیچ مردی بهم ابراز علاقه نکرده بود. شاید اگر بابا مثل دایی خسرو که لیلا رو روی پاهاش مینشوند و دست روی موهاش می کشید و آخرش موهاش رو بوسه بارون می کرد، بود؛ هیچ وقت یک جمله از مردی که تازه هفت ماه بود می شناختمش، این همه به اوجم نمی برد… مصمم بودم که نمی خوام با مرتضی بمونم. نمی خواستم باقی عمرم رو مثل مامان انقدر خشک و یخ کنار مردی بمونم که حتی معتقد بود زن جماعت فقط به درد حرمسرا می خوره و بس. زن رو چه به ابراز علاقه مردش! دوست داشتم با کسی باشم که…