دانلود رمان یاقوت سیاه از Hera با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سوین خبرنگاری که برای مجله‌ش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه… کسی که در نقش خواننده‌ست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره….

خلاصه رمان یاقوت سیاه

با نور خورشید که به اتاق می تابید نشون می داد که صبح شده یه بالا نافی سفید آدیداس که استین کوتاه بود با یه شلوارک جین تا بالای زانوم و کفش اسپرت سفید و پوشیدم با اشتیاق پایین رفتم ادوارد تو آشپزخونه بود و ماگش دستش بود و با یه ژست سوین کش داشت روزنامه میخوند با انرژی سلام کردم که نه نگام کرد نه جوابمو داد بادم خالی شد. صندلی روبه روش رو عقب کشیدم و نشستم: امروز چه کاره ای؟ ادوارد: یه اخم روی صورتم نشوندم: فک نکنم باید برنامه هامو براتون توضیح بدم خانوم ایوانف. سوین منظورت چیه؟ من سوتفاهم

نشه برات نمی خواستم دخالت کنم تو کارت… ادوارد: پس صبحانتونو بخورید و کاری به من نداشته باشین. سوین: تو خوبی؟ ادوارد: ترجیح میدم شما صدام کنین. سوین: یعنی چی منم نمیفهمم واقعا نه از کارای دیروز نه از الان. ادوارد: من فقط می خواستم کاری انجام بدم که حالتون خوب بشه ولی الان که میبینم انگار برداشت های نادرستی کردید. سوین: ممن من د..دوس… هیچی ببخشید حق با توعه. نمی تونستم جلوی اشکام و بگیرم اگه یه ثانیه دیگه اونجا میبودم بغضم شکسته میشد، دوییدم سمت اتاقم و خودم و روی تخت پرت کردم و زار میزدم…

ادوارد: از خودم متنفر شدم که چطوری دلش و شکستم یا نباید از اول امیدوارش می کردم یا اینطوری سرد باهاش رفتار نمی کردم ولی من که این انتخاب و به میل خودم نکردم مجبورم کردن… دو روز دیگه باید برم چین با کشتی قاچاق انسان…. یعنی دخترای جوون. نیمه شب بود اینقد نوشیدنی خورده بودم که به زور خودم و به خونه رسوندم چراغ اتاق سوین روشن بود هرکاری می کردم نمی تونستم حسمو سرکوب کنم شاید از اثرات نوشیدنی به خودم اومدم که وسط اتاق بودم و سوین روبه روی من. گرمای اتاق زیادی شدید بود پوست بدنم درحال سوختن بود…