دانلود رمان اسیر یک روانی از حدیث نادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ترسیده و گریون فقط می دویدم نفس کم آورده بودم. برگشتم عقب تا ببینم هنوز دنبالمه که با دیدنش ترس و وحشتم بیشتر شد. پاهام دیگه یاری نمی کرد. چند باری نزدیک بود سکندری بخورم. به سختی تونستم جلوی زمین خوردنمو بگیرم. صدای ضربان قلبمو می شنیدم که چطور تند تند می زنه. وحشت و ترس تمام وجودمو پر کرده بود…

خلاصه رمان اسیر یک روانی

اوات باارس و پدر ارس شروع کرد صحبت کردن خلاصه اون خواستگاری با دب دبه کب کبه اون دوتا فیس و چسیا تموم شد. ارس بدتر از من سرشو بلند نمی کرد و صحبتی نمی کرد فقط موقعی که اوات باهاش صحبت می کرد جوابشو می داد. خانواده ارس موقع رفتن ازم خواستن که تا یه هفته دیگه جوابشونو بدم همون شب تصمیم گرفتم جوابشونو بدم. بخاطر همین قبل از این که از خونه بیرون برن مادر ارسو صدا کردم: ببخشید خانوم معین میشه چند لحظه باهم صحبت کنیم؟ _البته عزیزم.

اوات و نازنین عصبانی و نگران به من نگاه می کردن لابد فهمیده بودن میخوام چی بگم خانوم معین اومد روبروم ایستاد منتظر تا من حرفمو بزنم نمی دونستم چطوری بگمو از کجا شروع کنم واسه همین تصمیم گرفتم حرفمو رک بزنم. _ببخشید شاید درست نباشه من این حرفو بزنم شاید بی ادبی باشه شاید هم کارم خیلی زشت باشه ولی من نمیخوام شما بی خودی معطل و الاف من باشید من می خواستم بگم جواب من منفی چه الان چه یک هفته دیگه جواب من منفیه خانوم معین با ناراحتی

به من نگاه کرد: چرا عزیزم از پسر من خوشت نمیاد؟ _نه بحث خوش اومدن نیست من اصلا نمیخوام هوو کسی بشم، نمیخوام زن دوم باشم نمیخوام فقط بخاطر بچه بیام تو اون خونه، شما هم یک زنین مثل من، خودتون بذارید جای من شما دوست دارید تو همچنین شرایطی ازدواج کنید؟ -نه عزیزم حق با شماست، حق انتخاب داری بودم تو حق انتخاب داری جواب مثبت بدی یا منفی این تویی که میخوای زندگی کنی منم جای تو مطمئنا قبول نمی کردم هوو کسی بشم براش بچه بیارم کار ما هم درست نبود…