دانلود رمان امپراطور از ماریا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ارسلان یاوری به خاطر یک زن و به خاطر رابطه اش حاضر میشه به درخواست زنه دست به قتل بزنه… زنه ازش میخواد همسرشو به قتل برسونه و داخل چاه خونش بیندازه… حالا بعد شش ماه جسد پیدا شده و ارسلان به قتل عمد و به اعدام محکوم شده… این وسط دختر ارسلان شادن… به خاطر مادر و خواهرش حاضر میشه برای تبرعه‌ی‌پدرش دست به هر کاری بزنه…

خلاصه رمان امپراطور

نگاهم به غروب آفتاب که دل تنگم را بیشتر تنگ تر می کرد پاهایم را داخل شکم جمع کردم. این یک هفته خانه یمان مثل مجلس عزا بود. کوثر غمگین نگاهش به نیمرخ صورتم و سورتم و چشم های پف کرده ام از فرط گریه ی این چند روز گفت  تا کی میخوای خودتو حبس کنی و نیای دانشگاه؟ دستانم را روی زانوهایم قفل کردم. چانه ام را روی دستانم گذاشتم و به زردی آفتاب که رفته رفته به نارنجی میزد، در دنیای دیگری زمزمه کردم: وقتی آسوده قدم به جلو می گذاری و بی تردید لبخند میزنی، چه قدر راحت ناباوری ها به باور می رسه. چیزی رو در زندگی نمیدی مثل وقتی احتمال آن

بختک درست جلوی چشمانت پایین می افته و تو حتی نمی تونی سر بچرخانی تا روی سرت فرود نیاد. دست روی بازویم گذاشت: بس کن شادن. خیرسرت بچه بزرگ خونه ای… داری وکالت میخونی. به جای اینکه کنار مامانت باشی و دلداریش بدی شاعر شدی و آیه ی یس میخونی ؟! سوزش چشمانم اجازه نمی دهد بیشتر به آسمان زل بزنم. بی خوابی های این چند شب به جای خود تب و لرز شادی که تا صبح اشک مادرم را هم درآورد جای خود را داشت. شادی از لطف فال گوش ایستادن ها کم و بیش ماجرا را فهمیده بود. بغض دار گفتم: شادی تا صبح تو تب سوخته کوثر… همش هزیون میگفت.

نمیدونی چی کشیدیم. متعجب تکانم داد: شما که بهش گفته بودین مسافرته… از کجا فهمید! سرم را تکان دادم: اونقدر کنجکاوی کرده فهمیده؟ دلم براش میسوزه کوثر… اون هنوز خیلی کوچیکه. هضم این واقعیت براش خیلی سخته. میترسم تو مدرسه، کوچه چیزی بهش بگن نتونه… توده ی بالا آمده تا راه گلویم اجاره نداد ادامه بدهم. کوثر خواهرانه بغلم کرد: قربونت برم. بس کن… خودتو عذاب نده. کاریه که شده. انشاالله آزاد میشه خدا بزرگه… عصبی از بغلش بیرون آمدم: ازش متنفرم کوثر… متنفرم… من دیگه بابایی ندارم… بزار بکشنش… کسی که به خاطر یه زن کثیف حاضر میشه آدم بکشه…