دانلود رمان بازگردانده شده (جلد دوم) از جیمن ایو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

اون‌ها همشون مرتکب یه اشتباه بزرگ شدن.‌ اشتباهی که باید بخاطرش تاوان سنگینی پس بدن! در طی ده سال گذشته، با من مثل یه قربانی رفتار شد. یه قربانی برای گرگینه‌های گروهم… یه قربانی برای جفت واقعیم؛ کسی که به بی‌رحمانه‌ ترین شکل ممکن منو از خودش طرد کرد. و یه قربانی برای سایه‌ی وحشی؛ کسی که برای رسیدن به اهدافش، از من سواستفاده کرد. یا شاید… واقعا سایه با من همچین کاری کرده؟ سایه‌… مردی که پر از راز و معماست و هرگز حاضر نمیشه افکار و نقشه‌هاش رو فاش کنه… اما من از یه چیز مطمئنم! تو مدتی که در کنار این مرد زندگی کردم، حسابی عوض شدم.

خلاصه رمان بازگردانده شده

من سایه رو برای به مدت نامعلوم میشناسم؛ اما میدونم که اگه بخوام بر اساس زمانی که تو زمین سپری میشه تخمین بزنم حدودا یه ساله که از دنیای خودم دور بودم و تو این مدت هرگز ندیدم که سایه تا این حد سریع حرکت کنه… غیب شدنش تو اون لحظه اصلا عادی نبود دقیقا تو یه لحظه اینجا ایستاده بود و یه لحظه بعد، عملا محو شده بود و به جز هاله ای دود مانند، هیچ چیز دیگه ای ازش به جا نموند. اگه بخوام حدس بزنم… گمونم دودهای تیره ای که سایه کنترلشون می کرده این مرد رو با خودشون برده بودن… تا اینطوری بتونه هرچه سریعتر خودش رو به کتابخونه ی دانش برسونه

لوسین و ریس هم مثل سایه و تقریبا به همون سرعت غیبشون زده بود و من هنوز مثل برق گرفته ها، با فکی که پخش زمین شده بود به جای خالی اون سه نفر که همین یه لحظه پیش همشون اینجا ایستاده بودن نگاه می کردم. دختر فرشته منو تنها نذاشت و وقتی من لنگ لنگان به سمت کتابخونه و درگاه سرزمین سایه راه افتادم، دستش رو محکمتر دورم حلقه کرد تا پخش زمین نشم دستم رو به سمت جلو تکون دادم و گفتم. _برو برو و بهشون کمک کن من تا یه دقیقه دیگه خودم رو به کتابخونه می رسونم. -نه! جواب دختر فرشته کوتاه و قاطع بود؛ طوری که جای هیچ بحثی باقی نمیموند.

اما با لحن سرزنشگری خطابش کردم -دختر فرشته. همونطور که سعی می کردم به قدم هام سرعت ببخشم، گفتم: -تو یه جنگجویی برو بجنگ یا هر کار دیگه ای که باید انجام بدى من فقط باعث میشم که سرعتت کند بشه. دختر فرشته خرخر آرومی سر داد و از شدت انقباض ماهیچه های شونه اش کاسته شد. گفت: ماکنار هم میمونیم! دخترا کنار هم میجنگیم! یادته؟ این حرف ها رو خودت بهم گفتی. من هرگز دوستم رو پشت سرم رها نمیکنم و بذار بهت بگم که لازم نیست نگران باشی طلسم روی درگاه سرزمین سایه فقط چند دقیقه هست که شکسته شده و تو این مدت کوتاه هیچ موجودی از اون درگاه عبور نکرده…