دانلود رمان بیرحمی شیرین از زوئی بلیک با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

این یه اشتباه بی گناه و معصومانه بود. اون در اشتباهی رو زد. درِ خونه ی من رو. اگه من مرد بهتری بودم، اون رو رها می کردم و میذاشتم بره ولی من مرد بهتری نبودم. من یه بی همه چیز بی رحم و سنگدل هستم. من بی رحمانه پاکدامنی اون رو برای خودم ادعا کردم.باید کافی می بود. ولی کافی نبود.بیشتر نیاز داشتم، اشتیاق به اون رو داشتم، اون به وسواس و علاقه و دلبستگی ام تبدیل شد. شیرینی و پاکی اون روح تاریک منو طعنه و نیش زد…

خلاصه رمان بیرحمی شیرین

صدام ضعیف و رقت انگیز به گوشم رسید و با تردید گفتم: من فکر کردم که اینجا خونه آقای لینوس فیتزجرالد پلاک ۳ هست. امشب به اینجا اومدم تا از اون التماس کنم که شهریه کمک هزینه ای که به من قول داده بود رو بهم بده تا بتونم مدرکم دانشگاهی خودم رو تموم کنم. اون ناگهان از جاش بلند شد. دست خودش رو بلند کرد و چکش یخ شکن فلزی رو به طرف اتاق پرتاب کرد که اون به سطح جلوی آینه برخورد کرد و سطح آینه خرد شد و چیزی رو به زبون روسی با پرخاش و عصبانیت تف کرد که شبیه یه لعنت زیر لبی گفتن بود. پیش از اون که بفهمم که اون به روسی چی گفته، اون این کلمه رو به

زبون انگلیسی تکرار کرد. خدا اینو لعنت کنه! اون با قدم های سنگین خودش رو به طرف قفسه ی بار نوشیدنی برد، تمام پشت اون با خالکوبی های عظیم اژدها پوشونده شده بود. این یه قطعه از هنر عامیانه روسیه به نظر می رسید و با رنگ قرمز توی مایه های زرشکی و رنگ سبز غنی و رنگ طلایی رنگ آمیزی شده بود. صدای جلینگ جلینگ قفسه ی بار تغییر کرد و صدای باز شدن سر قوطی نوشیدنی به گوش رسید و وقتی که پشت پر از ماهیچه اش با بازوهیش حرکت می کرد و نوشیدنی دیگه ای برای خودش می ریخت، در میان خالکوبی های فوق العاده ترسناکش، اون خالکوبیای داشت که منطقی

نبود و با عقل جور در نمیومد. بالای شونه ی چپش یه خالکوبی کارتونی مثل یه خرس کارتونی بود که یه پرتقال رو در دستش داشت. به نظر می رسید که این خالکوبی با خالکوبی اژدها، نشونه ها و خنجرهای روی بدنش متناقض در اومده و به اونا نمی خورد. جرات نداشتم جسورانه از اون در این مورد خالکوبی سوالی کنم. چون که با توجه رفتار خشنش و اون خالکوبی های ترسناکش سوال کردن در مورد اونا واسم عواقب بدی داشت. نمی تونستم جلوی خودم رو توی دید زدنش بگیرم، زیر چشمی نگاهی انداختم. اون یه بدن عالی و معرکه داشت. چرخید و دور زد و بدون این که بهم هشدار بده…