دانلود رمان تا نیمه شب مال من باش از لیزا کلیپاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

برادر امیلیا هتوی به تازگی مقام وایکنتی رو به ارث برده، ولی چون اجداد هتوی ها فرزند نامشروع بودن، اونا برای زندگی در جامعه ی اشراف تربیت نشدن و مدام آبروریزی می کنن. امیلیا بزرگترین خواهر، که تنها فرد بالغ و عاقل خانوادشه، تصمیم داره ازدواج نکنه تا بتونه از خواهرها وبرادرش مراقبت کنه ولی با روبه رو شدن با کم روهان، کولی جذاب، که با چهره ی برنزه و چشمهای طلاییش درست شبیه خدایان باستانه محاسباتش بهم می‌خوره. کم روهان به شدت پولداره و می تونه مشکلات برادر احمقش رو حل کنه ولی امیلیا نمی خواد زیر بار تعهد ازدواج با هیچ مردی بره…

خلاصه رمان تا نیمه شب مال من باش

مریپن به سمت پنجره ای که به خیابان کینگ باز می شد رفت.امیلیا بخاطر محیط بسیار مجلل اطرافش شگفت زده شده بود، فرش دستبافت کرم و آبی، دیوارهای چوبی و مبلمان با روکش مخملی. امیلیا گفت: چقدر با سلیقه. او کلاه خود را درآورد و آن را روی میز کوچکی از چوب ماهون گذاشت و ادامه داد: بنا به دلایلی انتظار یک چیز… خوب… جلف را داشتم. – جنرز برای طبقه بالا تاسیس شده، این مثل کلوپ بالماسکه نجیب زاده ها می ماند ولی در واقع هدف اصلی تاسیس اینجا اینه که بزرگترین قمارخانه لندن بشه. امیلیا به سمت قفسه کتاب توکاری رفت و در حالی که کتاب های آن را بررسی می کرد

بی غرض پرسید: چرا؟ فکر میکنی چرا آقای روهان پول را از لرد سل وی نگرفت؟ مریپن از بالای شانه اش نگاهی طعنه آمیز به او انداخت و گفت: میدونی یک رومانیایی در مورد مسایل مادی چه احساسی داره؟ من میدونم مردم تو دوست ندارن گدایی کنن یا سربار کسی باشن، ولی چیزی که من دیدم یک رومانیایی بود که در ازای انجام خدماتش حاضر نشد پولی دریافت کنه. معنی اش اینه که به چال توی این موقعیت نمیتونه تحمل کنه… چال چیه؟ مرد کولی (پسر یک مرد کولی). برای یک مرد کولی پوشیدن لباس های خوب، موندن زیر یک سقف برای مدت طولانی، بدست آوردن همچین موقعیت مالی…

این شرم آوره… خجالت آوره… این برای یک مرد کولی مقابله با طبیعت خودشه. او خیلی عبوس بود و خیلی هم اعتماد به نفس داشت. امیلیا نتوانست جلوی خودش را بگیرد تا سر به سر او نگذارد. و دلیل تو چیه مریپن. تو به مدت وحشتناک طولانی با هتویزها زیر یک سقف موندی. این فرق میکنه، در این مورد زندگی کردن با تو هیچ منفعتی نداره. امیلیا خندید و مریپن ادامه داد: و از طرف دیگر…. من زندگیم رو به خانواده تو مدیونم. وقتی امیلیا به چهره صادق او نگاه کرد موجی از احساس در وجودش سرازیر شد و با مهربانی گفت: چقدر جرزنی! متقلب. من سعی کردم تو رو دست بندازم…