دانلود رمان دکمه و بخشش (جلد ششم مجموعه دکمه) از پنلوپه اسکای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من یه جنگ خونین شروع کردم. من یه دشمن وحشتناک برای خودم درست کردم. فقط سر یه زن. این یه تصمیم احمقانه بود ولی من هیچ پشیمونی ندارم. چون بلیسیما بالاخره مال من شد.

خلاصه رمان دکمه و بخشش

باید از اینجا میرفتم بیرون. من تنها توی یه انبار کوچک بودم. بتون، از نشتی یکی از لوله ها خیس بود. بهم می گفت که داخل یک مجتمع قدیمی هستم، چیزی که در حومه پیدا میشه. چند تا زنجیر از سقف اویزان بود و بهم میگفتن که اول از اینجا برای محموله های سنگین استفاده میشد. این به این معنا بود که ما نزدیک یک جاده بودیم که کامیونهای بزرگ به راحتی به این منطقه دسترسی داشتن. احتمالا این فرصت رو نداشتم که با کین صحبت کنم، اما اگه بتونم این کار رو بکنم، باید تا جایی که ممکنه اطلاعات بیشتری بهش بدم. چشم راستم از ضربه

ورم کرده بود و سمت راست فکم شکسته بود. تریستان ساعد دستم رو برید، مراقب بود که به یه شریانم نزنه، اما تیغه اش به اندازه کافی بهم نفوذ کرد تا روی زمین خون جاری بشه و منو ضعیف کنه. خیلی از دنده هام شکسته بودن. ضربان نبض شقیقه ام متوقف نمیشد. کتک جانانه ای بهم زد تا انتقام همه کسانی رو که کشتم بگیره. تمام مدت صدایی از خودم رها نکردم. می دونستم که چه اتفاقی داره میوفته، می دونستم چطوری از پسش بر بیام. من بهش رضایت نمی دادم که باعث درد واقعی من بشه. تنها چیزی که واقعا می تونست بهم صدمه بزنه زنم بود

و اون خیلی از اینجا دور بود و یکی از بهترین افرادم ازش محافظت می کرد. تریستان هیچ چیزی علیه من نداشت. در باز شد و سایه ای شبیه به نیمرخ تریستان ظاهر شد. چکمه هاش محکم در زمین ضرب گرفته بود در حالی که با دو تا از نگهبان ها وارد اتاق شد و اونا در سکوت تماشاش می کردن. هر کدوم یه اسلحه روی کمرشون داشتن. دستام پشت سرم بسته شده بودن. قوزک پاهام با زنجیر بهم بسته شده بودن. هیچ راهی نبود که خودم تنهایی از این ماجرا خلاص بشم، مگه اینکه یک وسیله مناسب پیدا کنم تا منو آزاد کنه. تریستان رو دیدم که به طرفم اومد و…