دانلود رمان نخ سرخ سرنوشت از آنید با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

-دوسش داری! مردمک های ساواش آرام بالا آمد و به او نگاه کرد. بدون هیچ فکری هر حرفی که از دلش گذشت را به زبان آورد. -بعضیا رو دیدی، بی دلیل برات مهمن؟ حتی توی ذهنتم نمی‌تونی نسبت خاصی بهشون بدی. نمیتونی بگی مثل خواهرمه، دوستمه، عشقمه. نه! هیچ کدوم! فقط مثل کسیه که می‌خوای برای همیشه تو زندگیت بمونه. صورتش مانند کسی بود که کشتی اش در حال غرق شدن است؛ و او تنها ایستاده و به ماه خیره است. کسی که خسته بود از جنگیدن، بی نهایت خسته بود…

خلاصه رمان نخ سرخ سرنوشت

“یامور” از مدرسه برگشتم و آرام سمت حیاط حرکت کردم، هیچ کنترلی روی پاهایم نداشتم. خودشان می دانستند باید به کدام سمت حرکت کنند. باد ملایمی می وزید و باعث رژه رفتن تار موهایم روی صورتم می شد. سرم را آهسته تکان دادم تا از جلوی چشمانم کنار بروند ولی بازهم روی چشمانم افتادند. پوفی کشیده و به مقصد رسیدم. دستی روی تنه درخت کشیدم و روی چمن ها نشستم. کوله ام را کنارم گذاشتم و تکیه دادم به درخت. درختی که شاهد بزرگ شدن من و آن پسره سر به هوا بود.

دستم را کشیدم روی جای خالی اش، جایی که همیشه می شینیم و هرکسی به یک سمت درخت تکیه می دهد. زانوهایم را به سمت خودم جمع کردم، دستم را دور آنها حلقه کردم و با تکیه دادن سرم به درخت و خیره شدن به آسمان آبی پرواز کردم به خاطرات گذشته… (ـ خیلی جیغ جیغ می کنی، مگه چیکار کردم؟ ماشین کنترلیم رو گرفتن منم زدمشون. با چشم های درشت شده نگاهش کردم وغریدم: -ساواش خیلی پسره بی ملاحظه و بی شعوری هستی. نمی تونی آروم باهاشون حرف بزنی؟ حتما باید کتک کاری کنی؟

با آن بیخیالی مزخرف همیشگی اش نشست آن سمت درخت و شلوار پاره پاره اش را تکاند. با حرص نگاهش می کردم و اوهم سوت زنان به دورو برش خیره بود. دیگر داشت لجم را در می اورد. دوییدم سمتش، خودم را انداختم روی تن اش و موهایش را کشیدم و صدای فریادش بالا رفت. -آی دختره روانی، ولم کن، میگم ولم کن، آخ! اصن به تو چه ربطی داره؟ همینم مونده به یه دختر بچه ده ساله حساب پس بد… آی! صدای فریاد بلندش در حیاط پرورشگاه پیچید و با حرص و صدای بچگانه ام گفتم: -من بچه نیستم…