دانلود رمان با درد نوشتم تو عاشقانه بخوان از سمیه هرمزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دنیای نویسنده ها دنیای جذابی است. دنیایی لبریز از شور و زندگی… داستان با درد نوشتم، تو عاشقانه بخوان، داستان نویسنده ای است که عشق اسطوره ای شیرین و فرهادی شان به چالش کشیده شده و شیرین نویسنده ی داستان تلاش می کند با نوشتن داستانی عاشقانه، باری که از زندگی بر دوش دارد را سبک کند…

خلاصه رمان با درد نوشتم تو عاشقانه بخوان

زنگ در که زده می شود روسری ام را سر می کنم. یک مانتوی تونیک سبز رنگ هم تنم است. می دانم باز تا در را باز کنم اولین ایرادش همان چادر نداشتنم است اما خب من با چادر خانه نمی توانم کار کنم. چادر مشکی هم حسن ختام اختلاف شدید خدیج خانم با من بود. نمی گویم چادر بد است اما انتخاب خودم نیست. صدای خوشحال فرهاد از دیدن مادر ش هم ناراحتم می کند. او در نزد مادر فرهادی غیرقابل تحمل است. سریع خودم را به فرهاد می رسانم تا خوش آمد بگویم.

-سلام حاج خانم خوش اومدین. جواب سلام من را که هیچ وقت نمی دهد، تازه بیشتر اخم هایش درهم می رود. -تا من خودم زنگ نزنم که در این خونه به روم وا نم یشه. فرهاد جای من جواب مادر را می دهد: -خودم نوکرتم بیا تو. همان جا خشک شده ام که صدای فرید مرا از جا می پراند. -خوبی شیرین خانم نویسنده، یه کمی تحویل بگیر! لبخندی به برادرشوهرم می زنم و داخل دعوتش می کنم. مادر فرهاد چادرش را همان جور دستش گرفته. می دانم باید چه کنم، او منتظر من است تا چادر را از دستش بگیرم و تا کنم.

تا می خواهم چادر را بگیرم کمی دستش را عقب می کشد. – دستات تمیزه که؟ یک لبخند خیلی کوچک می زنم: -بله اتفافا همین الان شستم. با این حال با اکراه چادرش را به من می دهد. شدیدا وسواسی است و بعد از ازدواج یواشی همسرش که لو رفت، وسواسش شدیدتر هم شده. چادر را که تا می کنم یک پلاستیک به من
می دهد و چادر را داخلش می گذارم. در دست دیگرش یک ملحفه ی سفید است، آن را دستم می دهد. برایش روی مبل پهن می کنم تا روی ملحفه بنشیند. از نظر او من زن تمیزی نیستم…