دانلود رمان خاطره سازی از سارگل حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس، روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ، امید بخاطر گذشته اش (پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان دلِ خوشی نداره و یه جورایی می خواد از آذر انتقام بگیره…

خلاصه رمان خاطره سازی

تلفن را می گذارد و کلافه از چانه زدن می گوید: _ول کن نیستن اینا چی جوابشونو بدم؟گفت بازم زنگ می زنه! به جای آقا جان نیلو جواب می دهد: _تا حالا دیدن این بزغاله رو که انقدر خاطرخواه شدن؟ مامان شانه ای بالا می اندازد: _نمی دونم لابد تو محفلی روضه ای جایی دیدنش و پسندیدن! نیلو بی اعتنا به آقا جانم تیکه اش را می پراند: _آره به همین خیال باش! این که اصلا با تو جایی نمیاد چشمشون به قصرتون افتاده گوششونم پر شده از تعریفایی که از اعتبار حاج مصطفی خان می کنن.

شما هم دلتون خوشه یه دل نه صد دل عاشق چشم و ابروی دخترتون شدن… شما ماشالله خوب بلدین صورت تونو سرخ نگه دارین. اون آذر و از توی پارتی ها جمعش کردن کی فهمید؟هیچکی… آقا جان عصبی صدایش را بالا می برد: _حواست به حرفایی که می زنی باشه. اینا مردم شریفین تو دیدیشون که قضاوتشون می کنی؟ نیلو پوزخند می زند و با طعنه می گوید: _هر چی باشن مقامشون بالاتر از شما نیست که حاجی! شما رو دیدیم. خودش را جلو می کشد و خیره به چشم های آقا جانم ادامه می دهد:
_من نمی ذارم سرنوشت این دخترم مثل مادرش باشه! آقا جانم مثل بمب از جایش بلند می شود و صدایش را بالا می برد: _زیادی بی حدی کردی… برو از خونه ی من بیرون! نوید مداخله می کند: _آقاجون… نیلو بلند می شود و قبل از این که نوید حرف دیگری بزند تقریبا داد می زند: _خیلیا رو تو حسرت زندگی که دوست داشتن گذاشتی اما موفق نشدی عقاید مسخرت رو خوردشون بدی یه نگاه به بچه هات بنداز… خواستی آذر و سر به راه کنی این شد من که دیگه یادمه چه جوری بدبخت و هلش می دادی تو انبار و…