دانلود رمان خانه امن از آزیتا خیری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

درباره رها دختری که پدر و مادرش جزو منافقین و عضو گروهک مریم رجوی بودن و باعث ترور یکی از سرداران بودن پلیس و سپاه دنبالشون هستن… رها که تو اردوگاه مریم رجوی بدنیا اومده بود به المان فرستاده میشه و اونجا تا ده سالگی بزرگ‌ میشه حتی بهش تجاوز هم میشه بعد چند سال پدر بزرگ و مادربزگ مادریش سرپرستیشو قبول می کنن و بزرگش می کنن تو دانشگاه رشته وکالت می خونه محمد حسن علوی کسیه که پدرش ترور شده و ماموریت داره که دستگیرشون کنه با نقشه به رها نزدیک میشه و عقد می کنن تا بوسیله رها ردشون رو بزنن…

دانلود رمان خانه امن

من آدم بدی نبودم. یعنی سعی می کردم نباشم. دین و ایمانم سر جایش بود. تا جایی که در توان داشتم به مستمندان کمک می کردم و همیشه اسم و یاد خدا با وجودم همراه بود. اما حالا زیر این باران و کنار رها، دختری که کودکانه سرش را بلند کرده بود تا دانه های باران روی صورتش بنشیند، احساس خوبی نداشتم. یک جورهایی از خودم بدم می آمد. البته شاید (حال بهم زن) واژه مناسب تری بود. نگاهم به آسمان کشیده شد و یک لحظه باران صورتم را شست.

فقط خدا می دانست که پشت هر حرفی که به رها زده بودم، هیچ دروغی وجود نداشت. حالا و همین لحظه کنار دختری مثل رها بدون گذشته و آینده ایستاده بودم. گذشته ای که درست از روزهای هشت سالگی ام شروع می شد و آینده ای که به اخم های تند حاج آقا کریمیان می رسید. نه از گذشته و نه از آینده نبریده بودم. تنها درد و مشکلم رها بود، بی گناه ترین موجودی که در این پرونده وجود داشت. البته که به باید سیاوش را پیدا می کردیم. البته که باید عاطفه به سزای گناهانش می رسید.

اما رها، رهاتر از آن بود که روحش از آن گذشته تاریک و سیاه با خبر باشد. تنها نقاط کور ذهن او همان روزهای تلخ برلین بود. زیر دست های زنی مثل ناتالی و کودکی هایی که خیلی راحت سوخت و خاکستر شد. به نیم رخش نگاه کردم. لبخندی که روی لب داشت شیرین بود. اما قبل از این تبسم شیرین تصویر گریانش در روزهای ده سالگی روی ذهنم حک شده بود. وحشت زده به پایان این پرونده فکر کردم. به روزی که سیاوش و عاطفه تسلیم دست های قانون می شدند. آن وقت با رها چه باید می کردم؟…