دانلود رمان مکعب روبیک از فاطمه علی نیا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

«فرمانده ای ازجنس درد اینبار دختری است که برای رسیدن به هدف خود محکم گام برمی دارد» یونارادفرگروهبان یکم ارتش آمریکا معماهای زیادی توزندگیش داره که قراره شما اون هارو کشف کنید!نقشه آشنایی با گروه سرقت پنج‌نفره ای می کشه که اون رو به نقشه بزرگش برسونن! اما درطول مسیر اتفاقاتی میفته که شاید باب میل گروهبان نباشه؟

خلاصه رمان مکعب روبیک

برایان با یاداوری خاطراتی که از آن فرار می کرد‌ کلافه شد. نمی توانست خودش را کنترل کند و با آن افکار تلخ بجنگد نفس عمیقی کشید و دوباره شانسش را امتحان کرد: گروهبان! اون مجبور بود تیراندازی کنه،حتما تهدید شده بود و اگه اینکار و نمی کرد خودش و خوانوادش اذیت می شدن. بانگاه شکات یونا سریع اضافه کرد: سیاست همینقدر کثیفه خب اینو همه می دونن یونا چشمانش را ریز کرد و باخود فکر کرد که آیا اوبا هوشش به تنهایی این هارا حدس می زند یا چیزی می داند که تا الان نگفته است!

_تو از کجا می دونی؟ برایان بی تفاوت به سوال او ملمسانه ادامه داد: تا همینجا هم انتقامتو گرفتی، نگاش کن چی مونده ازش؟ تا اخر عمر قراره با ترس زندگی کنه. یونا اینبار بلند خندید و گفت: نمی دونستم انقدر دل نازکی فرید من! پس اون حرفایی که راجب کشتن کسی که به خانوادت اسیب بزنه رو می کشیش، کو؟ سرش را نزدیک پسرِ نشسته برد و از او پرسید: گفتی مزه بلوبری میده؟ کلت را دور از چشم هر دوی انها به پشت سرش نزدیک‌ کرد و دوباره پرسید: حالا مزه چی‌ میده؟

پسر سردی کلت را پشت سرش حس کرد،قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و گفت: بلوبری و مرگ! با تمام شدن حرفش به یکباره صدای خفه شلیک بلند شد و یونا به خونی که از پشت سرش فواره می زد خیره شد: بازم گیم اور شدی سرهنگ! برایان با دیدن چشمان باز پسر و خونی که از دهانش جاری بود مبهوت شد: گفتم شلیک نکن! زیر لب زمزمه کرد و صحنه های قدیمی ای مقابل چشمش زنده شد! صدای چیزی که از ابتدا گوشه ذهنش او را آزار می داد و به جانش افتاده بود بیشتر به گوشش رسید…