دانلود رمان آقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان، داستانه دوتا مامور موفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمیره! یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان. داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند. اولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما… داستانی پر از فراز و نشیب! حوادث مختلف واتفاق های جالب!

خلاصه رمان آقای مغرور خانم لجباز

صبح اولین نفر دوش گرفتم و اومدم بیرون داشتند صبحونه میخوردن یه چایی ریختم و درست رو صندلی بینشون نشستم. متین: خب دیگه من میرم خونه خودم نباید بدونن که ما دیشب همدیگه رو ملاقات کردیم اونجا همدیگه رو که دیدیم تظاهر می کنیم تازه دیدیم وکلی شگفت زده میشیم… سورن: متین ما درسمون رو خوب بلدیم. متین: محض یاد آوری گفتم… ظهر میبینمتون… عسل: متین مراقب خودت باش تا دم در همراهیش کردم وایستادم تا کفش هاش رو پاش کنه… متین: خداحافظ سورن…. بعدم بینی من رو کشید… خداحافظ خانوم کوچولو. عسل: خداحافظ.در رو بستم باز با این کوه یخ تنها شدم.

سورن: قهوه ات سرد شد.. عسل: مهم نیست عوضش میکنم.. سورن: خیلی باهم جورید. با حالت مدافعانه گفتم: معلومه اون مافق منه و از همه مهمتر عین برادرم دوسش دارم منظور؟ خیلی آروم گفت: منظوری نداشتم همینجوری گفتم. با اخم نشستم و صبحونه ام رو خوردم اونم رفت دوش بگیره…. صدای زنگ موبایلم از تو اتاق اومد… بیرون رفتم و در رو به سرعت باز کردم…. سورن تیشرتش دستش بود و هنوز نپوشیده بود اخم کرد. سورن: یه در میزدی بد نبود. عسل: حواسم نبود… می بینی که موبایلم زنگ میخورد. -بله؟ _سلام مامان خوبین؟ _ممنون منم خوبم.. دیگه بیرون نرفتم نشستم رو

تخت و شروع کردم به حرف زدن اونم تیشرتش رو پوشید نشست پشت آیینه و موهاش رو خشک کرد. _آره مامان جان اینجا همه چیز خوبه سرگرد پویا هم باهامونه. _قربونت برم نگران من نباش عزیز دلم. _باشه باشه به همه سلام برسون می بوسمت خداحافظ… گوشی رو قطع کردم. هنوز با اخم نشسته بود. خوبه حالا مرده اینقدر بهش برخورده… چی شده مگه حالا ۴تا عضله رو دیدم دیگه… سورن: اه… این کرم لعنتی هم که تموم شد… برگشت و بهم نگاه کرد خودم فهمیدم بلند شدم و از کیفم بهش کرم دست و صورت دادم… یه ممنون به زور از تو حلقش پرید بیرون. سورن: ممنون. عسل: خواهش میکنم…