دانلود رمان رمان اصیل زاده تاریکی از س_شاه حسینی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

انسان باور داشت که «سایه»، یعنی نبود نور!! قرن ها انگار که بازیشان گرفته بود گذشتند و به جایی رسیدند که انسانی از جنس سایه ها متولد شد…. فردی متولد شده در لحظه ی تاریکی زمین…. داستان از همان لحظه شروع شد… از همان لحظه ای که ماه درخشان پوزخندی به باور اشتباه زمینیان زد و در پس سایه اش فردی متولد شد با قدرت روشنایی خورشید… فردی از جنس سایه ی ماه و قدرت کامل خورشید….

خلاصه رمان اصیل زاده تاریکی

با شنیدن صدای فریاد دردناک مردونه ای از خواب پریدم و به امید فهمیدن دلیل این فریاد به سقف تاریک چادری که محل زندگیم بود خیره شدم. صدای دومین فریاد مردونه به گوشم رسید و همه چیز یادم اومد. پلک هام با شدت و از روی عصبانیت به هم فشرده شدن. همین سه شب پیش بود که نگهبانا دو مرد ناشناس رو مشغول جاسوسی توی قبیله مون دستگیر کردن. بانیپال می گفت این دو نفر افراد قبیله ی «مه گرفت» هستن که به طور مخفیانه و برای جاسوسی به قبیله ی ما اومدن.

پلک هام رو از هم باز کردم و دوباره به سقف تاریک چادرم نگاه کردم. از همون شبی که این دو نفر دستگیر شدن بانیپال دستور داده نگهبان ها اون قدر شکنجه شون کنن تا بالاخره به دلیل اومدنشون به این قبیله اعتراف کنن. نگهبان ها هم که مجبور بودن از دستور رئیس قبیله اطاعت کنن هر شب به محض بالا اومدن ماه شکنجه رو شروع می کردن و اون قدری تا طلوع خورشید شکنجه شون می دادن که تموم طول روز رو بیهوش بودن و نمی تونستن از قدرت جذب نور خورشیدشون استفاده کنن!!

یاد آوری سه شب گذشته باعث شد روی تختم بشینم و پاهامو از لبه ی تخت آویزون کنم. با کش موی سبز رنگی که دور مچ دستم پیچیده بودم موهامو پشت سرم بستم و از روی تخت بلند شدم. صدای سومین فریاد داخل چادرم پیچید و باعث شد شعله کشیدن خشم رو توی وجودم حس کنم. این دو مرد سه شب بود که اعتراف نکرده بودند!! من نقشه ی حساب شده م رو برای فهمیدن نقشه ی قبیله ی “مه گرفت” به بانیپال گفته بودم اما اون…!؟ با وجود اون خشمی که حس می کردم تمام وجودمو در بر گرفته از روی تخت بلند شدم و…