دانلود رمان بارقه های دل از پارا طاهری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من آسو هستم، تک دختر حاج صادق صبوری. شیرینی خورده ی شاهرخ پسر عموم بودم و از بچگی اسممون با هم میومد وسط، اما با اتفاقی که یه روز برای من افتاد و توی خرابه های یه ساختمون نیمه کاره روحم رو با بدترین شکل ممکن کشتن، من دیگه اون دختر سر به هوای قبل نشدم… شاهرخ هنوزم دوستم داره اما اگه بفهمه چه اتفاقی برام افتاده باز هم ادعای عاشقی می کنه؟ باز هم می‌تونه دم از عشق و علاقه بزنه…

خلاصه رمان بارقه های دل

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم و باران نرم نرمک روی شیشه ماشین می نشست. دلم برای دیدنش سر ناسازگاری برداشته بود و ولوله ای عجیب به جانم افتاده بود. دستم روی فرمان ماشین ضرب گرفته بود و صدای موزیک شادی را تا انتها زیاد کرده بودم تا صدای غرغرهای مامان مرضیه را کمتر بشنوم. نمی دانست این دل لاکردار زبان نفهم، حرف حساب حالیش نمی شود و اگر میشد دور ان دو گوی آبی رنگ خمار را خیلی وقت پیش خط می کشید.

از همان روزی که برای اولین بار حرف دلم را با غرور مردانه ام تاخن زده بودم و جوابش شد یک «نه» به تمام معنای زهرآگین، که روزم را چون شب تار، سیاه و سوت و کور کرده بود. اما امروز برای چندمین بار باز هم مصرانه داشتم بر سر خواسته ام پافشاری می کردم و بالاخره هر طور شده دلش را بند خودم می کردم. مرد پا پس کشیدن و جا زدن نبودم. از بچگی چیزی را که می خواستم تا به دستش نمی آوردم، خواب و خوراک نداشتم. خصوصا چیزی که ناز و ادا داشت و سخت به دست می آمد.

اهل ناز کشیدن و ناز خریدن هم نبودم. با روش خودم جلو می رفتم و مطمئن بودم بالاخره روزی به دستش می آوردم. این را به دل وا مانده ام قول داده بودم. اصلا در ذهنم نمی گنجید زندگی بدون او را. از جنگیدن هراسی به دل نداشتم و این به نظرم لذت پیروزی را دوچندان می‌کرد. هر چه او بیشتر از من دوری می کرد، انگار سر نخی را می کشد که به من وصل شده است، بیشتر برای به دست آوردنش لجاجت به خرج می دادم. چراغ که قرمز شد پا روی پدال فشردم و …