دانلود رمان بازمانده ای از طبیعت (جلد اول) از الهه یخی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من ٬دختری از زمین که برای یافتن بازمانده به اینجا آمده ام و تو شاهزاده ای از جنس آتش و شیطان هستی که… برای به دست آوردن من هرکاری انجام میدهی. راز عجیبی این سرزمین را در بر گرفته که کسی از آن اطلاعی ندارد به زودی راز ها معلوم٬و هویّت من آشکار خواهد شد…

خلاصه رمان بازمانده ای از طبیعت

با احساس بوی خاک خیس و آواز پرنده ها چشمامو باز کردم. بالای سرم پر بود از درخت های تنومند که سر به فلک کشیده بودن. خواستم بلند بشم که سرم تیر کشید. سرم به طرز وحشتناکی درد می کرد. دستم رو گذاشتم روی سرم و نشستم. به اطراف نگاه کردم. من اینجا چیکار می کردم؟؟؟؟ من که… من که… اصلا من کجا بودم که از اینجا سر در آوردم؟؟؟؟ چرا هیچی یادم نمیاد؟؟؟ وای خدا این دیگه چه بلاییه که سرم اومده؟؟؟ تو همین فکرها بودم که صدای شکستن چند تکه چوب از پشت بوته هایی که پشت سرم قرار داشتن رو شنیدم!!!

حتی جرأت اینکه برگردم و ببینم صدای چیه رو نداشتم!!!! وای خدا اینجا دیگه کجا بود؟؟؟؟؟ بار دوم که صدا تکرار شد،بی توجه به سردردم از جام پریدم و شروع به دویدن کردم. بدون اینکه بفهمم مقصدم کجاست و دارم از چی فرار می کنم. فقط می دویدم و می دویدم….. وقتی متوقف شدم که پام به تنه ی درختی که روی زمین افتاده بود و راه رو بسته بود گیر کرد و به طرز فجیعی از طرف بازوی چپم محکم خوردم زمین!!!! بازوم به طرز وحشتناکی موقع افتادن صدا داد و درد می کرد و بازوهام داشت می سوخت.

وقتی چشمم به بازوهام افتاد تازه فهمیدم که با چه وضعیتی تو این جنگل لعنتی گیر افتادم. فقط یه لباس آستین کوتاه به رنگ فیروزه ای تنم بود و موهام به صورت پریشان، روی شونه هام پخش شده بود و اونو پوشونده بود. باز هم صدای شکستن چوب اومد. ولی چون بازوم درد می کرد و از درد به خودم مچاله شده بودم حتی نتونستم از جام به اندازه ی یک بند انگشت تکون بخورم. صدا هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد و من هر لحظه بیشتر تو خودم فرو می رفتم. چشمامو بستم و سرمو انداختم پایین. تموم شد!!!