دانلود رمان برده عبرانی از پریچهر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

(عبرانی به معنای عشق پاک) اومد تو اتاق و بدون معطلی شروع کرد درآوردن لباساش.   هیکل درشت و ورزیده ایی داشت که معلوم بود نتیجه ی سالها ورزشه…  _به چی نگاه میکنی. در بیار لباساتو زود باش..  _آقا…م…  _زود باش وقت ندارم..  با ترس فقط داشتم نگاهش می کردم…

خلاصه رمان برده عبرانی

بغض به گلوم چنگ می نداخت. بابت چی اینهمه خودمو خوار کرده بودم. مگه من یه حیوون بودم که اینجوری باهام رفتار می کرد. از نداری و درموندگی خانواده ام تن به این کار داده بودم. پدری که علیل شده بود و مادری که تو خونه های مردم کار می کرد تا حداقل از گشنگی نمیریم و خواهر برادرایی که بچه بودن و هنوز درد نداری رو نمی دونستن. _برگرد سرجات. خدمه رو صدا میکنم بیان وضعتو درست کنن. هرچی برات میارن بخور و هرکاری میگن بکن. هیچی نگفتم و اونم از اتاق رفت بیرون.

برگشتم سمت تخت و مشت محکمی رو تخت زدم. باید سعی کنم قوی باشم. من دیگه راه بازگشتی نداشتم. در ازای جسم من خانواده ام و البته خودم قرار بود سامون بگیریم و به آرزوهامون برسیم. تو فکر بودم که در باز شد و زنی اومد داخل. بدون توجه به من رو تختی و تمام ملحفه هارو جمع کردو اومد سمت من… _اون ملحفه رو بده. باید ببرم بشورمشون. _نه… من…لباس ندارم.. _بده اش به من. تو باید بری حموم… بی توجه به حرف من ملحفه رو از دورم چنگ زد و با خودش برد.

از شرایطی که داشتم بغضم شکست و اشکم سرازیر شد. چقد خارو حقیر شده بودم. تو خودم جمع شده بودم و اشک می ریختم که در دوباره باز شدو… _این چه وضعشههه؟؟؟ تو چرا اینجوری نشستی اونجا؟؟ همه جا رو به گند کشیدی دختره ی نادون… با خشم اومد سمتم. بازومو گرفت و بلندم کرد و…. بازومو گرفت و بلندم کردو گفت: پاشو… از ترس عین بید می لرزیدم. می خواست چکار کنه باهام. چرا می گفت پاشم؟!! _خاان .. تو..رو خدا… م.. _خفه…خفهههههه ..پاشو …پاشو ببینم…