دانلود رمان بستر ماه از مریم السادات نیکنام با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دریا به منظور هدف بزرگی وارد عمارت قدیمی ماه صنم میشه بی خبر از اینکه چه داستانها و چه اتفاقاتی قراره براش رخ بده. ماه صنم سالخورده، به محض دیدن دریا یاد گمشده اش میافته و این در حالی که نامی و شهاب، دو مرد جوانی که در عمارت زندگی می کنند به دریا مشکوک میشن و دنبال علت حضورش در این عمارت می گردند. کم کم رابطه ی عاطفی شیرینی بین یکی از مردها و دریا شکل میگیره. تا اینکه…

خلاصه رمان بستر ماه

صورتش از شدت ضربات سیلی می سوخت و استخوان هایش ناله می کرد. هوشیار، کنترل از دست داده بود. وحشی شده بود و مانند شیر گرشنه به تن و بدن شکار حمله میبرد. دریا، ولی مقاومت می کرد. درد را به جان می خرید و مقابلش می ایستاد. هوشیار بی رحمانه بازوی دختر را چنگ زد و به زور کف اتاق پرتش کرد. ضربه ی آخر اما رمق از جسم نحیف دریا برد. نفسش بند رفت و برای لحظه ای، پرده ی سیاه رنگی مقابل چشمانش کشیده شد. هوشیار اما دیوانه بود. دریا غفلت می کرد، کار دست جفتشان می داد.

پنجه های دریا، با این فکر، روی فرش قدیمی و نخ نمای خانه مشت شد. به سختی حرکتی به تنش داد و زیر لب غرید: _بی شرف. هوشیار حمله برد. عربده زنان بازوی زخم دختر را گرفت و مثل جلاد بالای سرش ایستاد. دریا گیج شده بود و دنیا دور سرش چرخ می خورد. پلک هایش را تند تند باز و بسته کرد و چندین بار سرش را تکان داد. هوشیار بی اهمیت به حال و روز او، کنار پایش زانو زد و چانه اش را بین دو انگشت فشار داد: از این به بعد همینه! زبون درازی کنی و تو روی من وایستی مثل سگ کتک میخوری.

چیزی درون سینه ی دریا تکان خورد. گویا محتویات معده اش بود که می جوشید و بی اراده بالا میامد. نفس عمیقی گرفت و به زور بر خودش مسلط شد. چانه اش همچنان گیر انگشتان هوشیار بود. چشم باز کرد. تلخندی زد و آب دهانش را روی زمین پرت کرد. مقابل چشمان وحشی و بی رحم هوشیار! مردی که نفس های بودارش بیشتر از ضربات دستش کارایی داشت و ته مانده ی جان او را می گرفت. هوشیار خروش کرد. دیوانه تر از قبل مشتش را بالا برد و فریاد کشید: _دختره ی….