دانلود رمان تسخیرگر قلب من از ترنم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

روایت زندگیِ پر رمز و راز دختری به اسم آسرین! عشقی که با نفرت شروع می‌شود… پسری که برای پس گرفتن مال و اموالی که حقشه با نقشه وارده زندگی آسرین می‌شه و بعد…

خلاصه رمان تسخیرگر قلب من

نگاهی به کل خونه کردم خدایی خونمون با این که کوچیکه ولی الان قشنگ شده؛ البته باید قشنگ بشه تولد تنها کسم، داداشم بود. سرم‌ رو بلند کردم و به ساعت نگاه کردم، ساعت ده بود داداش تا نیم‌ساعت دیگه میاد خونه خب الان تزئین خونه‌رو انجام دادم، لباس‌هام‌رو پوشیدم! دیگه کاری ندارم که انجام بدم! پس گوشیم‌ رو برداشتم وبه سمت مبل رفتم و روش نشستم.  اینستارو باز کردم و پست و استوری هارو دیدم… دیگه داشتم نگران میشدم، ساعت یازده بود پس چرا آرمان(داداشم)نمیاد؟!

همینجور که داشتم فکر می‌کردم صدای در اومد.  یکم تعجب کردم اخه آرمان خودش کلید داشت! الهی قربونش بشم من حتما یکم دیر کرده داره در میزنه که من یک وقت نترسم! وقتم‌ رو بیشتر از این تلف نکردم، و به سمت در ورودی رفتم. در رو باز کردم کردم ولی جای داداش آقای فرهمندرو دیدم! چند ثانیه توی فکر بودم که یک دفعه به خودم اومد و روبه اقای فرهمند گفتم:- اِ سلام آقای فرهمند بفرمایید داخل. که عمو و یا همون اقای فرهمند گفت: – ممنون دخترم. احساس کردم کمی ناراحته ولی چیزی نگفتم…

وقتی اومد داخل صورتش بیشتر ناراحت و آشفته شد! تاحالا آقای فرهمندرو اینجوری ندیده بودم. وقتی اقای فرهمند روی مبل نشست لبخندی زدم و گفتم: – آقای فرهمند من برم براتون چای بیارم. اقای فرهمند گفت: – ممنون دخترم بیا بشین… که گفتم:- نه آقای فرهمند الان براتون چای میارم زیاد طول نمیکشه اخه برای تولد داداش چای دم کردم… باز عمو ناراحت‌تر شد و من دلیل این ناراحتی‌رو نمی‌فهمیدم! به سمت آشپزخونه رفتم کتری‌رو برداشتم و توش آب ریختم گازرو روشن کردم و کتری‌رو روش گذاشتم چای هم که داشتم…