دانلود رمان خانزاده دلربا از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

خانزاده دلربا داستان ازدواج یه دختر ۱۳ ساله است که به عقد پسر خان در میاد مرد بی رحمی که کارش فقط عذاب دادن و تحقیر کردن این دختره…. پایان خوش

رمان خانزاده دلربا

آآآ دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستشه که مدام باهاش بهم ضربه میزنه: -حقیری! کثیفی! دختره دهاتی! با نفرت نگاهش میکنم که سرشو میاره جلو چشای سرد و مغرورشو با وقیحانه میخ نگاهم میکنه: -بهت اجازه دادم نگاهم کنی؟ و ضربه محکم شلاق روی تنم میشینه و جیغ میزنم! میخنده مثل دیوونه ها! خنده اش عصبیه! میره پشتم می ایسته و لباسمو جر میده یهو سردی چاقو رو روی کمرم حس میکنم! تمام وجودم به لرزه در میاد و می نالم: -داری چیکار میکنی؟!
بی رحمانه چاقو رو درست جایی میکشه که با شلاق زخم کرده. جیغی از ته دل میزنم که چاقو رو میندازه زمین و دستمال سفید شب زفافمون رو برمیداره. درحالی که از درد کمرم هق هق میکنم شروع میکنم به فحش دادنش. در حجله رو باز می کنه و دستمال رو پرت می کنه سمت جمعیت و صدای کل زن ها و شادی میاد. مهمونی ادامه پیدا می کنه و من با لباس حجله ام از درد به خودم می پیچم! فکر می کردم وقتی عروس خان زاده میشم زندگی شاهانه ای در انتظارمه ولی این وحشی بازیا رو نمی دونستم.
صدای پاهاشو که نزدیک میشه می شنوم. خم میشه و چاقوی آغشته به خونم رو برمیداره و جلوی صورتم تکون میده: -اممم کجا بودیم؟! و با لحنش ترسناکی ادامه میده: -پوست صورت دختر ١٣ ساله باید مثل پوست بچه ٢ماهه صاف و لطیف باشه، نه؟ خوب نمیشه خط خطیش کنم؟! هوم؟ چشام بیش از اندازه گشاد میشه و اون چاقو رو نزدیک صورتم میکنه. جیغ میزنم: -نه تورو خدا… نه …کمک…کمک… یکی به دادم برسه! پهنای چاقو رو به صورتم میکشه. انگار داره از این کارش لذت میبره! با لبخند میگه: -بترس! زن باید از شوهرش بترسه…